سلام، من حوریا هستم و قرار بود که در سلسلهروایتهایی به نام قصههای مهاجرت، روایت خودم را از پدیده مهاجرت و گفتهها و ناگفتههای آن بنویسم. قسمت صفر و یک را حدود نه ماه پیش نوشتم. یکی را همان موقع انتشار دادم و دیگری را همین چند روز قبل. از اینجا به بعد، هر مطلبی که بخوانید، از اینجا به بعد تاریخ نوشته شده است. روی این قسمت تاکید میکنم. چون در این شکاف 8-9 ماهه اتفاقاتی رخ داد که ناچار شدم در پی آن نوشتن این قصهها را متوقف کنم. احتمالا به خاطر تغییرات درونی من در طول این مدت، متوجه تغییر فاحش جنس زبان و روایت در ادامه قصهها بشوید.
قصههایی که شمارهگذاری شدهاند، به ترتیب راوی ماجرای روند مهاجرت من هستند. از لحظهای که نطفه این فکر در ذهنم بسته شد تا لحظهای که ویزا رسید و احتمالا روزها و احوالاتی که در آینده و کشور و خانه جدید تجربه خواهم کرد. همگی به ترتیب، در روزهای آینده نوشته و منتشر خواهند شد. برای روایت این قسمتها، از فعل ماضی استفاده میکنم. چون همگی را پس از پشت سر گذاشتنشان روایت میکنم. در واقع تمامی این قسمتها برای من، «گذشته» هستند.
قصههایی که تحت عنوان میان پرده نامگذاری شدهاند، دقیقا در روزهایی نوشته شده (و میشوند) که من در حال لمس کردن آن لحظات بودم و در واقع، این قسمتها، «زمان حال» من است و راوی حس واقعی من در همان لحظه. برای روایت این قسمتها، از فعل مضارع استفاده میکنم.
امیدوارم از خواندن آنها لذت ببرید و برایتان نور کوچکی باشد. اگر گوشه چشمی به پدیده مهاجرتت دارید.