حوریا رضایی
حوریا رضایی
خواندن ۲ دقیقه·۱۰ ماه پیش

قصه‌های مهاجرت، قسمت اول، مهاجرت ذهنی

شاید خیلی از آدم‌ها، تاریخ مهاجرت را دقیقا از لحظه گرفتن کارت پرواز در فرودگاه امام محاسبه کنند. اما به نظر من، وقتی آدمی به آن مرحله می‌رسد، نیمی از راه را رفته است و تاریخ اصلی، خیلی پیش‌تر از این‌ها آغاز شده است. به گمان من، مبدأ اصلی تاریخ مهاجرت از ذهن شروع می‌شود. دقیقا از همان لحظه‌ای که برای اولین بار به این فکر کردید که شاید زندگی در جغرافیایی متفاوت از جایی که در آن به دنیا آمده‌اید و بزرگ شده‌اید و احتمالا تا حد زیادی به آن خو گرفته‌اید، چندان هم ایده بدی نباشد. فرایند مهاجرت برای شما دقیقا از همین فکر آغاز شده است. حتی اگر پس از آن هیچ‌گاه سایر مراحل مهاجرت را پیش نبرده باشید و فرایند مهاجرت شما تا ابد در همین ایستگاه متوقف شده باشد، شما برای بازه‌ی کوتاهی از زمان، یک «مهاجر» بوده‌اید. یک مهاجر در دنیای ذهن و خیال. شما برای لحظاتی در تصورتان در جای دیگری زندگی کرده‌اید و همین کافی است تا فارغ از این که در دنیای واقعی فرایند مهاجرت را ادامه می‌دهید یا نه، دیگر آن آدم سابق نباشید. به نظر من اولین مرحله مهاجرت همین هجرت ذهنی است، مرحله‌ای که مثل طبقه هم‌کف ساختمان می‌ماند و کمتر کسی آن را می‌بیند یا جزء مراحل رسمی به حساب می‌آورد. طبق تجربۀ من و آدم‌های دور و برم، آدم‌ها پس از زیستن این مهاجرت خیالی، به سه دسته اصلی تقسیم می‌شوند و جمعیت هر سه دسته هم، تعداد قابل توجهی است. دستۀ اول، آنهایی هستند که پس از این تجربۀ کوتاه، به این نتیجه می‌رسند که بنا به دلایلی، به هیچ وجه من الوجوه نمی‌توانند یک مهاجر باقی بمانند و مهاجرت را برای همیشه در دنیای واقعی و خیالی خود لغو می‌کنند. دستۀ دوم آنهایی هستند که پس از این تجربه، یک کرم مهاجرت برای همیشه در مخ‌شان فرو می‌رود و بالاخره روزی این کار را انجام می‌دهند. دسته سوم هم همیشه بین دسته اول و دوم سرگردانند و زمان می‌برد تا بتوانند تشخیص دهند بالاخره در کدام گروه آرام می‌گیرند.

و اما قصۀ منِ دسته دومی؛ در روزی روزگاری در دوران دبیرستان که دقیقا نمی‌دانم کی بود، این کرم درون مغز من رفت و هرگز بیرون نیامد... شاید تاثیر فیلم‌ها و کتاب‌های بلندپروازانه‌ای بود که از دوران کودکی می‌خواندم و حس می‌کردم محقق شدن آن فضاها فقط و فقط در جغرافیایی دیگر می‌تواند امکان‌پذیر باشد. هر چند که همیشه مفهوم ایران و وطن، برایم ستایش‌برانگیز بوده و هست، اما از همان روزها بود که یقین پیدا کردم که این کرم مهاجرت، از ذهن من بیرون نخواهد رفت و بعدها در مسیر زندگی شخصی‌ام نیز اتفاقات متعددی افتاد که باعث شد مطمئن شوم که اگر این کرم را به رسمیت نشناسم، روزی از شدت عدم رضایت از زندگی، فلج خواهم شد...

مهاجرت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید