حتما تاکنون شنیدهاید که فلان قصه سر دراز دارد. قصه مهاجرت هم برای من جزء همین قصههای سردراز است که شاید حتی فرایند تصمیمگیری آن چیزی بیشتر از سه سال طول کشید. فرایند غیررسمی انجام آن هم تقریبا از دو سال پیش از نوشتن این یادداشت شروع شد و در این لحظه که دارم این واژگان را کنار هم برایتان ردیف میکنم، تقریبا یک ماهی میشود که فرایند رسمی آن آغاز شده است و حالا میتوانم احتمال زیادی بدهم که تا کمتر از یک سال دیگر، در جغرافیایی کاملا متفاوت و در کنار انسانهایی کاملا متفاوت از آن چه که تاکنون زیستهام، زندگی کنم.
فرایند مهاجرت برای من، راه بسیار پرپیچ و خمی بود که تصمیم گرفتم از آن بنویسم. هم برای ثبت روزگار و از جهاتی شفافتر فکر کردن خودم، و هم برای این که میدانم مهاجرت در ایران امروز ما، دغدغه بخش قابل توجهی از جامعه است؛ کما این که اگر بگوییم هر جوان ایرانی، حداقل یک بار در ذهن خود به این گزینه برای ادامه زندگی خود اندیشیده است، یحتمل اغراق نکردهایم. از این رو فکر کردم شاید خواندن پیچ و خمهای طی شده من در این فرایند، بتواند گره از پیچ و خمهای ذهنی دوست دیگری باز کند. چنان که خواندن و دیدن و شنیدن تجربیات دیگران، برای خود من چراغ راهی شد تا بهتر بتوانم بیاندیشم و تصمیم بگیرم. بدیهی است که ما تجربیات دیگران را نمیتوانیم زندگی کنیم اما قطعا دانستن آنها، میتواند به ما کمک کند تا بتوانیم همهجانبهتر به آن موضوع بیاندیشیم. نتیجه تمامی این نشخوارهای ذهنی، این شد که تصمیم بگیرم این سلسله یادداشتها را به عنوان روایت خودم از این پدیده غریب بنویسم. امیدوارم که این مجموعه بتواند سهم کمی از باز کردن کلاف سردرگم مهاجرت برای ذهن خواننده داشته باشد.