می خندم اما پشت خنده هامو دیدی
دیدی چه دردی پشت این خنده هاست
اصلا می تونی وقتی درد از دست دادن داداش کوچولو یک سال و هشت ماه رو داری واقعی بخندی ...
خواهر مادر دوم داداشه میتونی بفهمی چطوری دوستش داشتم
شبا بدون صدای خندش چقدر تلخه
هر چی رو که می بینی یادش بیفتی
یاد بغل کردنش یاد بوسه به لپش
یاد بازی کردن باهاش
یاد دویدنش
یاد هر کارش که میفتم دلم بیشتر براش تنگ میشه
کاشکی فقط یکک بار دیگه می دیدمش فقط یک بار دیگه به یک بارم راضیم
اما دیگه نمیشه وقتی یاد این میفتم که دیگه نمیشه از همه چی سخت تره برام
وقتی لباساشو میبینم یاد موقعه هایی که با این لباس بغلم بود میفتم ولی الان خالیه دیگه دسته های کوچولوش نیست پا های بامزش نیست صورتش خوشگلش نیست میسوزم تمام وجودم می سوزه
خنده ی تلخ من ...
از گریه غم انگیزتر است...
کارم از گریه گذشته...
به آن می خندم...
1402/10/14
1402/11/14
💔🖤