بابا جانم بابا جانم
دلم خونه سرگردانم
شمشیر چطور جرعت کرد؟
بر زلف سیاهت رحم نکرد
یکی شمشیر و آتش یک طرف
مُردی با آتش بی شرف
هم در سوخت و هم همسرت
بر چادر نکردند حرمت
حسنت را کشتند چه غریب
نگاهش بر دشمن بود مهیب
رقصیدند و خندیدند بر سرش
درد زهر بر دل و پیکرش
حسینم برادر سرورم
ندیدی چه آمد بر سرم
تمام بدن دخترت
قرمز و کبود و افتاد خط