A_B
A_B
خواندن ۲ دقیقه·۵ ماه پیش

شعر ۲۹ بیتی / شش ماهه


به نام پروردگار کوچک مظلوم کربلا



سر دست کودک را گرفتن

لالهٔ سرخ خون شکفتن


دست و پا زدن بر سرِ دست

سه شعبه بر گردن کرده بست


خون گرم دستم را کرده رنگ

نفسم، بدنت شده سنگ


جان من نزد من باز بمان

لبخندت را بر لب بازگردان


استخوان گلو کوچک بود

جا گرفت تیر تیز چقدر زود


بیدارم یا که خواب می بینم؟

مرگ تو من باور بکنم؟


چگونه به خیمه من روم؟

تو را من بر مادرت برم؟


بلند شو، تو لطفا پسرم

پیشانیت بمالم بر سرم


لالایی، چه زیبا خوابیدی

چیزی جز تشنگی ندیدی


لبان کوچکت خشک شده

چشمانت شده رنگ مرده


قدم بر پشت این خیمه ها

دلیل عرقم نیست گرما


بی صدا گام خود بردارم

طاقت این بغض را ندارم


بخواب ای پسرِ گلِ من

میدهی تو بوی نسترن


چه زیبا خاک تو را کرد بغل

شیرین است چهره ات چون عسل


صدای پای یک زن آید

نکند ربابم بیاید!


ای حسین بگذار ببینم

شش ماهه تکه قلبِ تنم

.

.

.

.


ساعتی رفته است حسینم

سوخته است پارچهٔ چادرم


گرفتند همه به اسارت

می گیرند پسرم سراغت


در خاک ها نیزه ها می کنند

انگار در قلبم می زنند


قلبم را چقدر زود کشف کردند

پس چرا سرت را قطع کردند؟!


نگاهم به گلوت دوخته است

داد زدم بر این مردان پست


مدام به من دارند می خندند

سرت را به نیزه می زنند


کوچک بود چه بسیار گلویت

نیزه تن شد برای سرت


پسرم چقدر قد کشیدی

از بالا مادرت را دیدی؟


ای کاش دستان من باز بود

می خواهم خود زنم خیلی زود


ببخشید به تو شیر ندادم

می خواهم عاقوشت بگیرم


بی شرف نیزه را پس بده

جوابم را با خنده نده


حسینم خوش به حال سرت

سرت هست کنارِ پسرت


به قلبم بگو که مادرت

می بوسد بریده گلویت



یا حسین 😔

شعرکربلانوحهشعر زیبا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید