من یه بلاگر هستم.
توی پانزده ماه گذشته نشده روزی رو بدون نوشتن توی وبلاگم سپری کنم. هنوز هم دارم مینویسم و از انجام این کار حسابی لذت میبرم.
من عاشق نوشتن و مطالعه هستم و از وقتی با وبلاگ نویسی آشنا شدم، انگار یه گمشدهای رو که سالها دنبالش بودم، پیدا کردم و الان هیچ جوره نمیتونم ولش کنم.
ناگفته نماند که من یه دهه شصتی هم هستم. از همونایی که تا تونستن درس خوندن و دانشگاه سراسری قبول شدن. الان هم با دو تا فوق لیسانس که یکی تو مهندسی هست و دومی تو مدیریت (MBA) دارم کار مهندسی انجام میدم. کار اصلیم هم تو زمینه مدیریت پروژههای صنعتی هستش.
اما اگه دوست دارین داستان اینکه چطوری با وبلاگ نویسی آشنا شدم و فهمیدم که بهش علاقه دارم و تصمیم گرفتم که به یه بلاگر دائمی تبدیل بشم رو بدونین در ادامه این پست که اتفاقا اولین پست من در ویرگول هم هست، با من همراه باشین.
همونطوری که گفتم من یه مهندسم. کارم توی دفاتر مهندسی شرکتهای مختلف تو تهران هستش.
یکی از روزهایی که خسته از کارهای روزانه تو شرکت داشتم بین سایتهای مختلف چرخ میزدم و خبر و تحلیل میخوندم، یکی از تحلیلها توجهم رو به خودش جلب کرد و برام خیلی آموزنده بود.
برگشتم بالای صفحه تا بیشتر با کسی که این تحلیل رو نوشته بود آشنا بشم.
اسکرول کردم بالای صفحه و اسمی که دیدم اصلا برام آشنا نبود. تا اون موقع این اسم رو نه جایی دیده بودم و نه اصلا به گوشم خورده بود.
خوش شانسی اصلی من این بود که همون اسم ناآشنا به یه وبلاگ لینک شده بود.
وبلاگی به اسم روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی. و همون موقع بود که یه اتفاق بزرگ و جذاب توی زندگیم افتاد. به جرئت میتونم زندگیم رو از نظر طرز فکر و نگاه به زیستن تو این دنیا، به قبل و بعد از اون اتفاق تقسیم کنم.
این دو نیمه تفاوتهای زیادی با هم داشتن. البته من از نیمه دومش خیلی بیشتر از نیمه اول لذت میبرم و حجم و کیفیت مطالعات و یادگیریهام تو نیمه دوم خیلی بیشتر از نیمه اول شده.
داشتم میگفتم، همین که وارد روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی شدم، شروع کردم به خوندن.
آخرین پست وبلاگش رو خوندم. برام جذاب و آموزنده بود، رفتم سراغ پست دوم و همین طور تا چندین و چند پست خوندم و شیفته سبک نوشتهها و همچنین محتوای یادداشتهای محمدرضا شدم.
تا چند هفته، شبها بعد از اینکه از سرکار بر میگشتم، مینشستم و نوشتههای محمدرضا رو میخوندم. اونقدر این کار ادامه پیدا کرد که خودم هم کمکم علاقمند به مطالعه بیشتر و نوشتن شدم و شروع کردم به خوندن کتابهای مدیریتی و توسعه فردی و نوشتن برای خودم.
همین علاقمند شدن به مباحث مدیریتی باعث شد که برم و یه مدرک ام بی ای هم بگیرم.
البته اینم بگم که برخلاف انتظاری که داشتم و اونقدری که فکر میکردم اون دوره و مدرکش به دردم نخوردند و چیز زیادی ازش یاد نگرفتم.
شاید هم انتظارات من خیلی بالا بود. اما فاصله زیادی بین اون چیزی که تو دانشگاه میگفتن با اون چیزی که تو متمم گفته میشد و میخوندم، وجود داشت.
به نظرم محتوای متمم خیلی به روزتر و کاربردیتر از اون چیزهایی هست که تو دانشگاه برامون تدریس میکردن.
برای همین برگشتم و نشستم سر درسهای متمم و تصمیم گرفتم هر روز حداقل یه درس از متمم بخونم.
بهمن ماه سال 96 بود که با توصیههای محمدرضا که توی روزنوشته ها به مخاطبینش میکرد، یه دامنه به اسم خودم ثبت کردم و شروع کردم به نوشتن.
وبلاگ نویسی، اول کار زمان و انرژی زیادی ازم میگرفت.
اول باید یه موضوع برای نوشتن پیدا میکردم، بعد میرفتم دنبال مطلب. مطلبی که از اینور اونور پیدا میکردم و مینوشتم نباید کپی از سایتها و وبلاگهای دیگران بود.
بعد پیدا کردن موضوع و مطلب باید مینشستم و با سرعت سه چهار کلمه در دقیقه تایپ میکردم (اول کار سرعت تایپ کردنم خیلی خیلی کم بود).
بعد از اون تازه باید میرفتم سراغ پیدا کردن یه عکس برای پستی که نوشته بودم. این مرحله خودش کلی زمان میبرد.
مرحله بعدی وارد شدن به محیط وردپرس و وارد کردن متنم و انجام تنظیمات مختلف اون بود.
از همون ابتدای پیدا کردن موضوع برای نوشتن تا به وردپرس برسم، فکر کنم حداقل چهار پنج ساعتی طول میکشید.
کلی هم توی وردپرس تلاش میکردم و در نهایت بعد از ظهر با هزار ضرب و زور یه پست منتشر میکردم.
تازه بعد از اون هم مصیبت، کسی نبود که این پست رو بخونه.
تا شب چندین بار صفحه آمار مراجعین وبلاگ رو چک میکردم که ببینم کسی اومده پست وبلاگم رو بخونه یا نه. این کار همچنان ادامه داشت تا الان که مدت زمان آماده کردن پستهام خیلی کم شده و تعداد بازدیدهای روزانه وبلاگم هم به چندصدنفر بازدیدکننده در روز رسیده و این عدد به مرور در حال زیاد شدن هست.
با همه این تفاسیر این کار از همون اول برای من لذتبخش بود. یعنی همون چند ساعتی رو هم که صرف نوشتن یه پست وبلاگی میکردم برام مثل برق و باد میگذشت.
حدود سه ماه بعد از شروع و انتشار اولین پست وبلاگم بود که تصمیم گرفتم هر طور شده هر روز یه پست تو وبلاگم منتشر کنم.
تصمیم گرفتم و تصمیمم رو عملی کردم و این کار تا همین الان انجام شده و هنوز هم دارم انجامش میدم.
یعنی از اردیبهشت سال 97 تا الان که شهریور سال 98 هست من هر روز یه پست توی وبلاگم نوشتم و این کار دیگه به یکی از کارهای لذتبخش و دائمی روزانه من تبدیل شده که انجام ندادنش برام سختتر از انجام دادنش هست.
البته معیارهای خاصی هم برای مطالبی که میخوام منتشر کنم، برای خودم گذاشتم. یکی از اون معیارها اینه که مطلبی که منتشر میشه باید حداقل یه نکته مفید برای مخاطبم داشته باشه. حالا این نکته میتونه براش تازگی داشته باشه یا اینکه یه یادآوری از آموختههای قبلیش باشه. بیشتر هم تو زمینههای توسعه فردی و سبک زندگی مینویسم. هرچند موضوعات دیگهای هم هستن که در موردشون نوشتم و دارم مینویسم.
این روند باعث شده که هر روز مطالعه کنم و حداقل چند مطلب و موضوع جدید هم این وسط یاد بگیرم.
این رو هم بگم که هنوز خودم رو یه بلاگر حرفهای نمیدونم و به نظرم باید بیشتر بنویسم و بیشتر بخونم تا بتونم پستهای بهتری منتشر کنم.
دوستان زیادی هم تو این مسیر پیدا کردم که به نظرم جزو بهترین دوستای زندگیم هستن. یکی از بهترینهای اونها شاهین کلانتری هست که خیلی چیزها از نوشتههای وبلاگش و مدرسه نویسندگی یاد گرفتم و میدونم که این دوستی سالهای سال ادامه خواهد داشت.
به نظرم دوستانی که ما از طریق وبلاگمون پیدا میکنیم میتونن بهترین و نزدیکترین دوستان ما باشن.
چون معمولا این دوستان اول افکار و دیدگاههای ما رو تو وبلاگمون میخونن و از اون طریق با ما آشنا میشن. به همین خاطر هم از همون اول با سلایق و علایق و دیدگاههای ما آشنایی کافی دارن.
فکر میکنم رابطهای که اینجوری شکل گرفته باشه میتونه یه رابطه عمیق و طولانی مدت باشه.
بعد از این مدت، وبلاگم یکی از ارزشمندترین داراییهای من هست و دلبستگی خاصی بهش دارم. خودم به چشم یه خونه بهش نگاه میکنم. برای همین تصمیم دارم همچنان توش بنویسم. چون نوشتن باعث میشه که چراغ این خونه همیشه روشن بمونه و رفت و آمد دوستانم بهش همچنان ادامه داشته باشه.
حالا که اینقدر در مورد وبلاگ نویسی گفتم، بذارین نظر محمدرضا شعبانعلی رو هم در مورد گذشته و آینده وبلاگ نویسی در ایران و در فضای وب فارسی براتون بگم.
همونطوری که گفتم محمدرضا شعبانعلی رو چند سالی هست که میشناسم و مطالب و موضوعات زیادی رو ازش یاد گرفتم و هنوز هم دارم یاد میگیرم. به همین دلیل مدل ذهنیش روز خیلی قبول دارم و به نظرم محمدرضا نگاه عمیقی به مسائل و موضوعات مختلف داره و میشه خیلی خیلی بیشتر از اون چیزی که من یاد گرفتم، ازش یاد گرفت.
چند روز پیش یکی از کامنتهاش رو تو متمم در مورد وبلاگ نویسی و روندی که تو ایران طی کرده میخوندم که برام جالب بود. برای همین بد ندیدم دیدگاه محمدرضا رو اینجا هم بنویسم تا شما هم بخونینش. شاید باعث بشه نگاهتون به وبلاگ نویسی بهبود پیدا کنه و واقعبینانهتر بشه.
کامنت محمدرضا تو انتهای یکی از درسهای متمم و براساس چرخه عمر گارتنر که مربوط به تکنولوژیهای روز هستش نوشته شده. این چرخه شامل 5 مرحله میشه که عبارتند از: تب مثبت، تورم انتظارات، تب منفی، روشن شدن فضا و بهرهوری باثبات.
اگه دوست داشتین میتونین روی این لینک بزنین و بیشتر با این چرخه آشنا بشین.
اما نظر محمدرضا در مورد چرخه عمر وبلاگ نویسی براساس چرخه گارتنر
تب مثبت: به نظرم تب مثبت وبلاگ نویسی رو میشه حدود سالهای ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۵ در نظر گرفت. در اون دوران، به تدریج ما با سرویسهای وبلاگ نویسی آشنا میشدیم. اون زمان، وبلاگ داشتن در حد شبکه های اجتماعی امروز رواج داشت. حتی خیلی از ما روی سرویسهایی مثل پرشین بلاگ و بلاگفا، اکانت می ساختیم و وبلاگ تعریف میکردیم؛ بدون اینکه استفادهای داشته باشه. فقط برامون مهم بود که اگر اسم خوبی به ذهنمون میرسه مال خودمون باشه (شبیه رقابتی که سر دامینها در جریان بود).
تورم انتظارات: شاید بشه سالهای ۸۵ تا ۸۹ یا ۹۰ رو دوران تب وبلاگ نویسی دونست. اون زمان، کتابهای متعددی بودند که وبلاگ نویسی رو ترویج میکردند. دوستیابیهای بسیاری هم توسط وبلاگها انجام میشد. بلاگستان یک اصطلاح رایج بود و همکاری وبلاگی و ازدواج وبلاگی و کسب و کار دوستان وبلاگی بسیار رایج شده بود. خیلی از کسب و کارها هم در کنار سایت خودشون، حتماً یک یا چند وبلاگ روی پلتفرمهای مطرح داشتند. چون اونها خیلی راحتتر سئو میگرفتند و دیده میشدند.
توهم زدایی: شاید به سادگی نشه اصطلاح توهم زدایی رو برای سالهای ۹۰ تا ۹۴ یا ۹۵ به کار برد. اما به هر حال، با گسترش شبکه های اجتماعی، بسیاری از فعالان وبلاگی به نتیجه رسیدند که اون چیزی که دنبالش بودند (مخاطب زیاد و بیدردسر) در شبکه های اجتماعی بسیار سادهتر و سریعتر به دست میاد. به همین علت، میشه گفت که انتظارات از وبلاگها فروکش کرد و با محقق نشدن بسیاری از رویاهایی که در سالهای قبل وجود داشت، وبلاگها سهم بزرگی از بازارشون رو به شبکه های اجتماعی واگذار کردند (دوستی داشتم که دهها نام در پرشین بلاگ ثبت کرده بود که بعداً اونها رو به صاحبان کسب و کارها بفروشه. بعد همین کار رو روی کانالهای تلگرام کرد. کلاً شاخص خوبی از بخشِ تب در نمودار گاتنر محسوب میشه).
روشن شدن فضا: به نظرم الان در مقطعی هستیم که فضا روشنتر شده. انتظارات معقول شده. تواناییها و ضعفها و فرصتسازیها و فرصتسوزیهای وبلاگی هم تا حد زیادی شفاف شدهاند.
اما فکر میکنم هنوز وارد مرحلهی بهره وری باثبات نشده باشیم. به این علت که وبلاگها و شبکه های اجتماعی برای بخشی از مردم، هنوز جایگزین محسوب میشن (در واقع هنوز روشن شدن فضا به آخرین حد خودش نرسیده). این گروه از کاربران، هنوز در بخش تب انتظارات منحنی گارتنر شبکه های اجتماعی هستند.
احتمالاً ورود شبکه های اجتماعی به فازهای بعدی در چرخه گانتر، کمک میکنه وبلاگ و وبلاگ نویسی هم مرحلهی بهره وری باثبات رو تجربه کنه.
توضیح: سالها و تقسیمبندی، کاملاً تقریبی است و معیار مشخص و قابل استنادی برای آنها ندارم.
با توجه به اون چیزهایی که محمدرضا گفته، فکر میکنم وبلاگ نویسی توی ایران جای رشد زیادی داره و باید دست به دست هم بدیم و فضارو برای رشد و تثبیت جایگاه این فعالیت تاثیرگذار و ماندگار مهیا کنیم.
البته به نظرم منافع و مزایای وبلاگ نویسی بیشتر از همه برای خود بلاگر هست و در نهایت مخاطبین هم از این منافع و مزایا بهرهمند میشن.
به همین دلیل و همه دلایل دیگهای که اینجا گفتم و خیلیهاش رو هم تو وبلاگم نوشتم، همچنان خواهم نوشت و وبلاگم رو به روز نگه خواهم داشت. شما هم اگه دوست داشتین میتونین پیگیر مطالب وبلاگم باشین.
اگه شما هم تو زمینه وبلاگ نویسی تجربه یا نظری دارین خیلی خوشحال میشم زیر این پست بنویسین تا من و بقیه دوستان بخونیم و ازتون یاد بگیریم.
در ضمن من توی وبلاگ خودم یه بخش با موضوع وبلاگ نویسی دارم که مطالب اون دسته مختص موضوع وبلاگ نویسی هست. اگه دوست داشتین روی این لینک بزنین و اون مطالب رو هم بخونین.