خیلی دوست داشتم بشینم و الان ته قشنگ داستانمون بگم اما ما هنوز داستانمون بازه و تهش هنوزم مشخص نیست
کلی خاطره داشتم و کلی خاطره دارم که حتی نوشتنش باعث میشه بغض کنم
شب مراسم بله برون دختر عموم که مثل خواهرم بود دانشگاه بودم یه دفعه خبر اومد باز شهر ما زلزله شده نگران بودم علی اخرشب باهمپیام داد و احوال گرفت تا چهار صبح بهم حرف زدیم تهش بهم گفت فردا نمیتونم کلاس بیام حالم خوب نیست، روز بعد استاد هرچی میپرسید علی چرا نیومده پسرای هم کلاسم سکوت کرده بودن
من برگشتم گفتم استاد کسالت داشتن همه مخصوصا محسن بد نگاهم کردن و استاد یه لبخند بهم زد و هیچی نگفت.
یه روز سرکلاس از استادم اجازه خواستم که واسه هفته بعد نیام استادم جلو همه پرسید خیره تا من خواستم توضیح بدم مینا با صدای بلند گفت خیره استاد خیره
نگاه متعجب علی و یه غمی رو حس کردم اما دوست داشتم یکمم شده بترسه تا اینکه روز بعد سر کلاس مواد پیشرفته به استادم گفتم میشه هفته بعد نیام قبول نمیکرد من و علی باهاش رفتیم من همش اصرار میکردم استاد خواهش میکنم و علی فقط نگاهم میکرد استاد گیر داد چرا نیای؟ مجبور شدم جلو علی بگم اخه عقد دخترعمومه باید برگردم شهرمون چشماش خندید ...
من چشماشو یادم نمیره روزایی که بهم اخم میکرد روزهایی که بهم خیره میشد من از چشماش دل نکندم و نشد دل بکنم
بعد اینکه زنگ زد دلم جوری شد و خودشم اما از بس غرور داشت که سعی میکرد از طریق مینا ازم خبر بگیره
گذشت و تابستون اومد به بهانه دفاع و این داستانا به مینا پیام داده بود وبعد شروع کرده بود از خودش گفتن اینکه کرونا گرفته و حالش بد بوده و من میدونستم کسی که سر مینا یبار با من دعوا کرده و میخواست ازش فاصله بگیرم دلیلی جز اینکه اینطوری به من خبر بده نداره و میدونست من نگرانش میشم و حتما بهش زنگ میزنم
مینا با دلهره بهم پیام داد که علی مریض شده حالش خوب نیست تو دلم اشوب شده بود به مینا گفتم بهش زنگ بزنم گفت اره حتما روز بعد به بهانه خرید رفتم بیرون نمیخواستم تو خونه باهاش حرف بزنم همه از داستان عشق من بهش خبر داشتن کل وجودم استرس بود به مینا زنگ زدم که یکم اروم شم جواب نداد
شماره شو با دلهره عجیبی گرفتم دو تا بوق خورد و بعدش صداش پیچید تو سرم خیلی سخت بود احوال پرسی کردیم و گفتم مینا گفته مریض شدی خندید و گفت اره اما بهترم دیگه حرفشو کش داد و گفت و من می شنیدم چقد تو خوبی لعنتی... تو راه که داشت حرف میزد یه دفعه یه اقا پسری اومد و گفت عذرمیخوام میتونم یه سوال بپرسم منم به علی گفتم یه لحظه پسره شروع کرد اره من شمارو دیدم دوست داشتم باهاتون اشنا شم...
حالا من خنگ فک میکردم میخواد ادرس بپرسه عذرخواهی کردم و راهمو کشیدم اومدم تو دلم کلی خندیدم و فحش میدادم اخه الان چه وقتش بود؟
اما حرف زدن با اون منو به یه دنیا دیگه برد ای وای صداش روزمو ساخت...
شب برگشتم و یه کلیپ با صدای قربانی با اهنگ پل ساختم اونجا که میگه
من به دستان تو پل بستم به زیبا تر شدن
از تو میخواهم از این هم با تو تنهاتر شدن...
شب بود خواب نداشتم یه ذوق عجیبی از صداش که پیچیده بود تو سرم بود
داشتم اینستارو زیر رو میکردم
دیدم استوری گذاشته یه اهنگ قدیمی از محسن یگانه :
با خیال تو هنوزم مثل هر روز همیشه هر شب حافظه من پر تصویر تو میشه...