Hosna mahmoudizadeh
Hosna mahmoudizadeh
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

خانه ی مادربزرگه هزار تا قصه داره....

اول صبح مادرم با آن همه عجله من را از خواب بیدار می کند چون در خانه ی ما اینترمت ضعیف است و من اول صبح ساعت ۷ کلاس دارم آماده می شوم و با مادر به خانه ی مُم(به مادربزرگ مادری می گیم مُم)می رویم از کوچه ی خودمان بیرون می آییم رو به روی کوچه ی ما خانه ی مُم است وارد کوچه می شویم و مادرم از کوچه ی خودمان تا اینجا هی می گویید این همه دیر آماده شدی حالا کلاستون شروع نشده باشه خلاصه با آن همه عجله یی که مادرم داشت و من هم با آن همه بی خیالیی که داشتم به در خانه رسیدیم وارد آپارتمان می شوییم و از پله ها بالا می رویم مادرم در را باز می کند و سلام می کنیم و ماسکمان را در می آویم و دستمان هم می شوریم مادرم می گوید برو کلاستون شروع نشده باشه من هم می روم به همان اتاقی که به اصطلاح می توان بهش گفت پاتق آنجا اتاق باباجی( به پدر بزرگ مادری می گیم باباجی) است که وقتی کلاس ششم بودم فوت کرد باباجی بیشتر با خواهرم جور بود ولی من ته ته قلبم دوستش داشتم ولی الان که رفته بیشتر دوستش دارم واقعا راسته که می گن وقتی کسی رو از دست دادی اون وقته که می فهمی چقدر دوستش داشتی زود می رم و حاضریم رو می زنم و شروع می کنم به عکس گرفتن وقتی اون جا هستم دیگه واقعا کلاس یادم میره و همش عکس می گیرم تا اینکه می بینم کلاس بعدی شروع میشه حاضریم رو می زنم و بدون ثانیه ای تاخیر می رم سراغ عکس گفتم تا اینکه دقیقه ای نمی گذرد که کلاس بعدی شروع می شود و همان لحظه است که با خود می گویم خدا رو شکر کلاس ها تمام شد و همان لحظه است که از اتاق بیرون نمی روم که فکر نکنند کلاسم تمام شده که مادرم بگوید بریم خونه پس تا می شود عکس می گیرم تا اینکه می بینم دیر شده چون ضایع نشوم می روم از اتقاق بیرون وقتی از اتاق خارج می شوم رو به رو سرویس بهداشتی است سمت راست راه رو من واقعا آن راه رو را دوست دارم چون راه رو ای کمی بلد است و می توانم وسط راه رو بشیم و موسیقی گوش کنم کنار اتاق اتاق دیگری است که ما به آن می گویم اتاق نون کنی چون اونجا مُم نون درست می کنه از مادر خودم هم بهتر درست می کنه از راه رو رد می شم وقتی راه رو تمام می شود سمت راست یک اتاق دیگر است که ما با آنجا می گویم اتاق نماز یا دقیقا همچین چیزی چون بعضی وقت ها توی اون اتاق بازی هم می کنیم حرکت می کنم و راه رو تمام می شود رو به رو یک یخچال است که من و مادرم لیوانمان را بالای آن می گذاریم چون کنارش یک آب سرد کن است یک راه روی خیلی کوچک آنجا است که رو به رو همان آب سرد کن یک سرویس بهداشتی دارد رو به روی آن راه روی کوچک آشپزخانه است رو به روی آشپز خانه می ایستم سمت چپ حال است که دیگر به مادرم می گویم که کلاس تمام شده من و مادرم خداحافظی می کنیم و مُم همیشه می گه به سلامت سلام برسونین و خاله هم می گوید خدافظ سلام برسونین ماسکمان را می زنیم و می رویم اما ۲ ماه ای است که دیگر من به آنجا نمی روم و همه ی این خاطره ها را با خودم مرور می کنم تا بلکه بتوانم روزی خاطره ای جدید بسازم

پنجره ی توی حال
پنجره ی توی حال


بالکن توی آشپز خانه
بالکن توی آشپز خانه


پنجره ی تو اتاق نماز یا دقیقا همچین چیزی چون بعضی وقت ها توی اتاق بازی هم می کنیم
پنجره ی تو اتاق نماز یا دقیقا همچین چیزی چون بعضی وقت ها توی اتاق بازی هم می کنیم


پنجره ی توی
پنجره ی توی


جلوی اتاق نون کنی


29 سپتامبر 2020
7 مهر 1399

خانه ی مادر بزرگه هزار تا قصه داره خانه ی مادربزرگه حرف های تازه داره دل وقتی مهربونه شادی میاد به خانه خوشبختی از رو دیوار سر میکشه تو خونه......

دوستت دارم با تمام وجود....

https://virgool.io/@hosnamahmoudizadeh?

خانه ی مادربزرگهتنها جایی که می توانم عکس های زیبا بگیرمحال خوبتو با من تقسیم کن
داشتن اعتقادات متفاوت نباید موجب جدایی انسان های #باشعور شود!《یک ESFP :◇》
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید