سلام
بچه چطورید واقعا برای نبودنم معذرت می خوام زیادی تنبل شدم و ...
و روزی که فهمیدم ۱۰۴ تایی شدم یلی خوشحال شدم.
چیزی که می خواستم بشه.
اما چیزی که شد! (اون قبلی رو بعد خراب شدن این درست کردم.)
خوب دیگه خوش خوشان کردیم بریم سراغ قسمت جدید آینده ویرگول گون.
به انتخاب خودتون یکی رو با متن گوش کنید.
کپی کنید و توی گوگل سرچ کنید.
اون دو تا مهستا و مهتاب بودن رفتم که برم پیش مهستا گفتم اگه برم پیش مهستا مهتاب میره اگه برم پیش مهتاب مهستا میره یک دفعه صدای کوثر پخش شد و فهمیدم که باید بعد از کوثر من حرف بزنم به فکرم رسید برم استودیو وی وِل !( استودیو وی وِل : تشکیل شده از دو کلمه اول و آخر ویرگول است که دو گوینده داره یکیش کوثر و اون یکی من بودم ?? در این استودیو اخبار های روزمره مانند آب و هوا اتفاقاتی که در ویرگول میافتاد با صدای گوینده ها ( من و کوثر ) پخش می شود) رفتم به استودیو وی وِل چون هم حرف های کوثر داشت تموم می شد (معنی این بود که باید زود تر حرکت کنم) و هم می خواستم مهستا و مهتاب رو صدا کنم یک دفعه پری جلوی پام سبز شد بهش گفتم:《پری بیا برو کنار می خوام برم استودیو باید بعد از کوثر من حرف بزنم.》گفت:《تو که همیشه برای رفتن به استودیو عجله نمی کردیی چرا داری عجله می کنی بگو بگو بگو.》 بهش گفتم:《آره عجله دارم برو کنار دیگه.》گفت:《خب بگو برا چی داری عجله می کنی.》گفتم:《میای معامله کنیم که دیگه اینقدر سین جین نکنی ؟》گفت:《اینکه سر چی باشه مهمه.》گفتم:《این که در مورد کتاب جدیدت پست بنویسم نظرت چیه؟》گفت:《به نظر خودت من با یه دونه کار راضی میشم.》گفتم:《آره خوب گفتی اصلا راضی نمیشی اصلا، خوب اینکه بعد از کار بچه ها بریم کافه بقلی ؟》گفت:《فقط همین!》گفتم:《 باش اینکه برم اسرار کنم یک بار اردوی کاری بریم.》گفت:《اینها که به جا ولی یک چیزی هم اضافه کن که برای خودم باشه.》گفتم:《کنسرت خوبه با هم بریم ؟》گفت:《فقط همین.》گفتم:《باشه هر چیزی که می خوای رو لیست کن بعد از کارم بهم بده.》گفت:《حتما باشه حالا می تونی بری.》گفتم:《ممنون واقعا.》حرکت کردم به سمت استودیو پری گفت:《از این هدفون جدیدا هم می خوام.》منم گفتم:《به همین خیال باش.》خداروشکر صدا به صدا نرسید و نشنید چی گفتم رسیدم به در استودیو رفتم داخل و به کوثر گفتم:《برگه ی من رو بده.》برگه رو داد و من شروع کردم "سلام بچه ها امیدوارم امروز هم یکی از همون روز ها باشه که انتظارش رو دارید می تونید به رویاتون برسید (جوگیر شدم) شاید روزی باشه که متن پستتون چاپ بشه شاید اون روزی باشه که دوستاتون رو پیدا کنید (یکدفعه پری اومد گفت :《شنیدم می گفتید [چاپ بشه] منم این اتفاق برام افتاد امدم》یکدفعه کوثر گفت:《واقعا دمت گرم داری رکورد من رو شکست می دی ولی واقعا الان کار داریم ساکت حسنا تو بگو دیگه چرا مثل تلوزیون خاموش شدی !؟.》منم گفتم:《باش》) و شاید روزی باشه که خورشید زیبا غروب کنه شاید ( یکدفعه کوثر گفت:《بسه دیگه هی شاید شاید شاید نمی خواد شعر بگی متن اصلی که جلوت گذاشتم رو بخون》) خوب امروز آب و هوا عالیه (اگر نگفتم اونجا کجاست)( تهران هست)که در داستان آینده هواش هر روز خوب هست)) با کمی باد سرد پس یادتون باشه خودتون رو گرم نگه دارید" به کوثر گفتم:《تموم شد ؟》گفت:《نمی دونم برگه جلوی تو هست هر چی نوشته بخون دیگه.》 "خوب بچه ها انگار یک مدرسه ای اردوی علمی به اینجا می خواد بیاد پس کار هاتون رو خوب انجام بدید" کوثر میکروفون رو قطع کرد و گفت:《چیکار کردی!!》منم گفتم:《هیچی!》کوثر گفت:《این مدرسه قرار گذاشته بود بیاد هنوز هماهنگ نکرده بود که》منم گفتم:《چی! من می خوام توی استودیو کار کنم.》...
حرف آخرم چه معنی ای میداد !!؟