خوشا به حال آنانکه رودخانه ی پر آب دارند.
درختان سبزی در کنار رود قطار دارند
برگ های شناور در آن، شناکنان خوشحالند
امّا اینجا
کنار جوی خشکیده نه آبی نه درختی
در کف جوی، بوته های تشنه و خشک با باد ناله سر می دهند
لبان ترک خورده من با آن خوار و خاشاک همراهی می کنند...
این چه روزگاری است
همه جا گرد و غبار
کاش درختی بود . شاخه و برگی بود
درختان خشک و نیم سوخته، کنار جوی خشکیده، نالان و زخمی ایستاده اند.
خوش به حال آنانکه رودی دیدند. سیبی شناور، گلی رقصان در آب دیدند.
پای برهنه در آب گذاشتند و شعری سرودند
زمانی که برگ درختان با ناز و ادا خود را به آب سپردند.
از لابه لای در ختان نور خورشید مانند ستارگان چشمک می زد
رود الماس باران می شد.
تلو تلو خوران کنار چاله ی باریک که شاید زمانی آبی در آن جاری بوده سر در گریبان راه می روم.
تشنه کمی آب ، امّا بالا دستیها راه آب را بسته اند و در آن شنا می کنند.
در خیال خود باغی پُر درخت و میوه دارم ...
در بی آبی آن درختان خیال هم خشک هستند.
در افکار در هم من هیچ امیدی به سبزی نیست.
در گوشه ی از جوی خشکیده ، سیبی گندیده مگس سان دورهمی دارند.
در آن راه خاکی ، خار و خاشاک من را همراهی می کنند.
من و خاک
من و باد
من و بی راه تا انتها ...
9/12/1400
حسین مفرد