حسین مفرد
حسین مفرد
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

داستان سفررازآلود 35

درود

ادامه ماجرا ...

فصل پنجم

بخش سوم

بطرف معدن دوباره برگشتم ، تاریخ را عقب جلو کردم ، به زمانی رسیدم که بردگان در معدن مشغول کار بودند. فشار به کارگران معدن زیاد شده بود. کارگران هم زیاد بودند . در همین زمان ناگهان زلزله ای بوجود آمد معدن ریزش کرد . درب معدن بسته شد. کارگران سر در گم بودند. همهمه در بین کارگران پیچید. نگهبانان نیزه ها را بطرف کارگران نشانه رفتند. صدای آژیر در محوطه پخش میشد. سیع می کردند کارگران را آرام کنند. صدای انفجار مانندی از طرف کمپ آمد. کمپ در حال استراحت، با نگهبانان درگیر شده بودند .

کارگران معدن با شنیدن صدای انفجار بسمت کمپ حرکت کردند. نگهبانان راه را بر روی آنها بستند. با اخطار سیع در متوقف نمودن آنها کردند اما آنها نیمه وحشی بودند، با این سر و صداها تحریک شده بودند. نگهبانان نیزه ها را بسمت کارگران گرفتند نیزه ها درخشان شده بودند کارگران بسمت نگهبانان حرکت کردند تعداد آنها زیاد بود نگهبانانی هم که در پستهای بالای سکوها بودند آنها هم نیزه های خود را آمده به کار کرده بودند ، کارگران وقتی به نگهبانان رسیدن کمی مکث کردند ولی فشار کارگران پشت سر زیاد بود. لحظه به لحظه به این فشار اضافه میشد و کارگران نا خواسته بسمت نگهبانان حرکت کردند. سرپرست نگهبانان که از لحاظ ظاهری متفاوت بود اخطار می داد که کارگران برگردند ولی کارگران اهمیت نمی دادند.

با دستور سرپرست نگهبانان از نیزه آنها نوری برق مانندی بسمت کارگران پرتاب و بزمین خورد انفجاری با صدای شدید روی داد، کارگران مانند حیوانات رم کردند بطرف نگهبانان حمله کردند.

تعداد کارگران صدها برابر نگهبانان بود هر چه نگهبانان به سمت آنها شلیک می کردند از تعداد آنها کم نمیشد آنها به نگهبانان نزدیک شده و درگیر شدند. با چکشهای که در دست داشتند نگهبانان را مغلوب کرده کشتند.

کارگران از معدن خارج شدند. بسمت کمپ حرکت کردند. وقتی دو گروه به هم رسیدند تعداد آنها به هزاران نفر افزایش پیدا کرد. با همان جمعیت به سمت هرم حرکت کردند.

خبر به هرم رسید کارگرای آنها هم سر به نافرمانی برداشتند، سفینه های جنگی از هرم به بالای سر کارگران رسیدند. شروع به تیر اندازی کردند که مانع حرکت آنها شوند ولی تعداد کارگران خیلی زیاد بود. آنها با این تیراندازی ها بیشتر تحریک شده و کنترل آنها از دست خارج شده بود .

آنها به هر سمتی فرار می کردند. اکثراً بسمت هرم میرفتند در مسیر حرکت به سمت هرم کارگاه ها و معدنهای کوچک و بزرگی بود که با حرکت کارگران معدن آنها هم به جمع اضافه میشدند در خود هرم و اطراف آن هم تعداد زیادی برده وجود داشت که از زمان فرود سفینها تولید شده بودند.

آن برده ها در سازه های که در طول زمان در اطراف این هرم ساخته بودند کار می کردند. خیلی ها هم در طول زمان به درون جنگلها فرار کرده ، آنجا ساکن شده بودند ، وقتی این تعداد برده و کارگر به هرم رسیدند هر چه را که می دیدند تخریب کردند.

وقتی به قسمت تولید و تکثیر برده رسیده آنجا را هم از بین بردند. تعداد زیادی زن و مرد مولد و کارگران که هنوز عقیم نشده بودند و تعداد زیادی کودک همه با هم آزاد و در محیط آن جزیره بزرگ رها شدند.

مهاجران هرچه کردند نتوانستند شورش را کنترل کنند. مجبور به تخلیه آن جزیره و سرزمین شدند . البته در سر زمینهای دیگر سیاره ، کارگران و برده ها وجود داشتند.

وقتی شورش معدن از کنترل خارج شد. آنها در جزیره و آن سرزمین پراکنده شدند چون شعور و درک محیطی نداشتند خیلی از آنها از بین رفتند خصوصاً کارگران معدن تقریباً شبیه حیوان بودند ولی کارگران و برده های که در کارگاه ها ، سفینه و ساختمان ها کار می کردند درک فهم بیشتری داشتند آنها گروه های برای زندگی و خانواده های برای خود تشکیل دادند.

یک گروه در نزدیکی هرم بزرگ ساکن شدند. آنها از کارگران سطح بالای سفینه بودند با تشکیل خانواده و زندگی گروهی آشنا بودند. خانواده و قبیله تشکیل دادند. یکی از برده های مرکز فرماندهی ریاست این قبیله را بعهده گرفت.

شادباشین

ادامه دارد...

به طبیعت احترام بگذاریدحرف دل
درود... می نویسم چون دوست دارم نوشتن را.حتی اگر یک نفر آن را بخواند.خوشحال خواهم شد.گاهی که خوشم ، شاید یکی نوشته هایم را خوانده است.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید