درود
ادامه ماجرا...
فصل چهارم
بخش چهارم
خورشید از آنجا خارج شده درب را بست. اتاق در تاریکی فرو رفت، سپس آرام آرام توسط نور ضعیف و مه مانندی روشن شد. از نقطه مرکزی سقف حلقه های نورانی به سمت پائین می آمدند و رنگهای مختلف بخود می گرفتند.
سپس همجا تاریک و سیاه شد. در روبروی من هزاران نقطه درخشیدند و در آن محیط پراکنده شدند، سپس تمام آن محیط را نوری عجیب فرا گرفت . من بداخل یکی از جرقه کشیده شدم آن ذره به تنهای انفجار بزرگی بود ، از اطراف من هزاران شئی نورانی رد میشد. عبور آنها را می دیدم.
در جهانی عجیب و غریب شناور شدم. رعد و برق های بزرگ و ادامه دار که به هر سمتی می رفتند. بین بی نهایت کهکشان ، ستاره های بزرگ و گوچک ، کره های نورانی و تاریک در حال حرکت بودم به هر سمتی رو بر می گرداندم همین وضعیت بود.
صدای در محیط پیچید:
به جهان نما خوش آمدید. هر سوالی دارید بپرسید ، در حال حرکت بسوی کهکشان راه شیری هستیم. با حرکت گردونه بسمت جلو سریعتر میرسیم. با حرکت گردونه به چپ و راست جهان ستارگان را بهتر ببینید.
حیرت زده به اطراف نگاه می کردم ، جالب بود. با گفتار پارسی صحبت می گرد.
کمی با گردونه ها کار کردم، بسیار زیبا بود دنباله دارها.شهاب سنگها ، خورشیدهای کوچک و بزرگ ، کهکشانها و خیلی موارد دیگر که نمی دانستم چی هستند.
پرسیدم : کهکشان راه شیری کجاست ؟
... در روبروی شما نقطه ای نورانی چشمک می زند ، به آن سمت بروید. در صورت تغییر مسیر همان نقطه را جستجو کنید.
به روبرو نگاه کردم در دور دستها نقطه ای نورانی چشمک می زد.به همان سمت رفتم. گردونه را به جلو حرکت دادم ، سرعت حرکتم به آن سمت بیشتر شد. هر دفعه که گردونه را به جلو می دادم سرعتم بیشتر می شد. ستاره ها و کهکشانها مثل هزاران دنباله دار از کنارم رد می شدند. گاهی به سمت نقطه ای نورانی می رفتم آن نقطه تبدیل به یک سحابی پر ستاره میشد . نقطه ی تبدیل به کهکشان میشد، از میان بی نهایت ستارگان و سیارات آن کهکشان هم رد میشدم.
بعد از مدتی آن نقطه نورانی تر شد، نمای کهکشان مشخص شد. با حرکات گردونه در نمایی بالای کهکشان رو به مرکز کهکشان متوقف شدم.
نمایشگر کامل و بسیار دقیقی بود. فکر نمی کردم چنین تکنولوژی اینجا باشد. کهکشان را از نماهای مختلف نگاه کردم، از قسمت یکی از بازوها وارد محیط کهکشان شدم. دنبال منظومه شمسی گشتم. میلیاردها خورشید در اینجا بود. نمی توانستم پیدا کنم هیچ نشانه ای نداشتم.
ماجرا ادامه دارد...
بدرود