دایی جان
بیاید بیاید کمک ، اینجا خانه خواهر من
او ماه های آخر بارداریش
بیاید کمک کمک، او یک بچه چهارساله هم دارد.
بیاید کمک
برادر ، برادر یکی اینجا ناله می کنه، دایی را صدا می کنه
برادر بیاید اینجا ، این بچه شما را صدا می کنه.
- دایی جان سلام
- سلام جان دایی
- دایی جان تشنه ام
آب آب
- ممنون دایی ، مامانم خوابیده بیدارش کنید.
- دایی جان ، مامانت کجاست
- کنار پله نشسته ، جا نشد بیاد زیر پله ، همانجا خوابش برده
بیاید ، بیاید آوار بردارید آنطرف پله
برادر برادر ، خواهرتان فوت کرده ،
خدا رحمتش کند.
برادر سینه خواهرتان را بپوشانید.
- دایی جان ، مامانت چکار کرده
- دایی، ... مامان منو مجبور کرد شیر بخورم، گریه کردم
- جان دایی ، مامانت زن بزرگی بود
- دایی ، مامان بیدار می شه، برام چای نون بیاره
- جان دایی ، من الان می برم چای نون به تو می دم. مامانت خوابیده ، شاید بیدار نشه.
برادر گریه نکن ، بچه چند روزی چیزی نخورده
برادر ، خواهرت را بیرون آوردیم
ببرید ببرید من بچه را ببرم بیمارستان
- دایی
- جان دایی
- مامانم را کجا می برند، من را هم ببرید پیش مامانم
- جان دایی ، مامانت ...
- دایی
- جان دایی، بعداً می گم ، الان بریم بیمارستان
- دایی، مامان خیلی قصه گفت از بهشت و پریان، آنقدر گفت تا خوابش برد.او گفت شما می آید ، برایم آبنبات می آورین.
- دایی جان
- جان دایی بیا برات آبنبات آوردم ، یادم رفته بود یادم رفته بود
- دایی بغل کنم ، خوابم می آید.
- جان دایی سرت را بزار روی سینه ام ، بخواب بخواب...
سیزده اسفند 1401
ح.مفرد