حسین مفرد
حسین مفرد
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

دایی جان

دایی جان

بیاید بیاید کمک ، اینجا خانه خواهر من

او ماه های آخر بارداریش

بیاید کمک کمک، او یک بچه چهارساله هم دارد.

بیاید کمک

برادر ، برادر یکی اینجا ناله می کنه، دایی را صدا می کنه

برادر بیاید اینجا ، این بچه شما را صدا می کنه.

- دایی جان سلام

- سلام جان دایی

- دایی جان تشنه ام

آب آب

- ممنون دایی ، مامانم خوابیده بیدارش کنید.

- دایی جان ، مامانت کجاست

- کنار پله نشسته ، جا نشد بیاد زیر پله ، همانجا خوابش برده

بیاید ، بیاید آوار بردارید آنطرف پله

برادر برادر ، خواهرتان فوت کرده ،

خدا رحمتش کند.

برادر سینه خواهرتان را بپوشانید.

- دایی جان ، مامانت چکار کرده

- دایی، ... مامان منو مجبور کرد شیر بخورم، گریه کردم

- جان دایی ، مامانت زن بزرگی بود

- دایی ، مامان بیدار می شه، برام چای نون بیاره

- جان دایی ، من الان می برم چای نون به تو می دم. مامانت خوابیده ، شاید بیدار نشه.

برادر گریه نکن ، بچه چند روزی چیزی نخورده

برادر ، خواهرت را بیرون آوردیم

ببرید ببرید من بچه را ببرم بیمارستان

- دایی

- جان دایی

- مامانم را کجا می برند، من را هم ببرید پیش مامانم

- جان دایی ، مامانت ...

- دایی

- جان دایی، بعداً می گم ، الان بریم بیمارستان

- دایی، مامان خیلی قصه گفت از بهشت و پریان، آنقدر گفت تا خوابش برد.او گفت شما می آید ، برایم آبنبات می آورین.

- دایی جان

- جان دایی بیا برات آبنبات آوردم ، یادم رفته بود یادم رفته بود

- دایی بغل کنم ، خوابم می آید.

- جان دایی سرت را بزار روی سینه ام ، بخواب بخواب...

سیزده اسفند 1401

ح.مفرد

دایی جان
درود... می نویسم چون دوست دارم نوشتن را.حتی اگر یک نفر آن را بخواند.خوشحال خواهم شد.گاهی که خوشم ، شاید یکی نوشته هایم را خوانده است.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید