حقیقتا نمی توان عقل را کنار گذاشت ، آخر اگر حضور عقل نباشد آدم در جا خود را به فنا میدهد.
آنطرف قضیه هم اگر عقل را زیادی حاکم کنی بر تمام اعمال و افکارت ؛ خشک و وسواسی و شاید هم دیوانه شوی .
بدون عشق هم که زندگی ، زندگی نمیشود . انگار مرده ای ؛ مرده ای متحرک .
بدبختی آنجاست که عاشقی هم ، همه چیز نمیشود.
از کار انداختن عقل بی جاست و حکومتش دیوانه وار و کلافه کننده و
پرهیز و فرار از عشق بیجا و ترس از آن نابود کننده.
اگر بخواهیم این دو را کنار هم در وجودمان بنشانیم چه میشود ؟
اصلا میشود؟
عجیب است که تکامل آدم به جمع نقیضین است در وجودش .
به قول عطار:
و جوهر دان تو عقل وعشق در خود ولیکن عقل بیند نیک یابد
ازین هر دو اگر آگاه گردی یقین دانم که تو در راه مردی
دو جوهر دان و مر این هر دو بشناس پس آنگه تو ز نیک و بد بمهراس