مسخره نیست؟
انصافا سراب نیست؟
حقیقتاً وسوسه نیست؟
وعده خلاف دادن و نخ به نخ کشیدن آدم به چاه نیست؟
خودت می فهمی که انگار واقعاً ته ندارد.....
هرچه جلوتر میروی جلو تری هست
و تو در جایگاه خودت مسخره ای .
از یک جایی به بعد ؛
در این میدان مسابقه و بزن بزن مجبوری از یک سری چیزها چشم بپوشی؛
از یک سری چیزها ،
از یک سری چیزها.
آنهایی که شاید معنای زندگیت باشند.
چیزهایی که شاید شرط انسان بودن ات باشند.
چیزهایی که کل ارزش زیستن تو را دارند.
پول ، پول ، پول
جذبه آهن ربای پول و میدان مسابقه اش ، وقتی حواست نباشد جوری درونت را چیدمان و نظم میدهد که خیلی چیزها را توجیه خواهی کرد.چیز هایی که شاید همه به رذل و پست بودن آن ها اعتراف دارند. جوری می شود که دیگر مشاهده تو نیست که در عالم به تو بینش میدهد، منفعت است که دید تو را تنظیم میکند و تو را به سمت جلو می راند.
منفعت طلبی پدر تاریخ را درآورده .
در عدم برقراری عدالت ، مشکل از نبود تئوری ها نیست؛
مشکل از پای کار بودن و نبودن ها نیست؛
مشکل از نیروی انسانی و اجرایی و منابع هم نیست؛
نه !!
مشکل از منفعت است.
منفعت طلبی و انسانهایی که همه زندگی را در دنیایشان میبینند و تصمیم به خفه کردن خود در لذت ها میگیرند و خفه کردن بقیه به خاطر لذت هایشان.
این که می بینید شیرین شدن زندگی بعضی ، به قیمت تلخ شدن کام مردم ، تمام میشود؛ مال همین است .
باید دید ، چگونه میتوان با منفعت طلبی افسار گسیخته مبارزه کرد.
آیا خود من و خود تو ، حاضریم از خود شروع کنیم ...؟
شاید رمز سختی ماجرا دقیقا در همین جاست .