از برکه ها گذشتم اما
دریاها ظاهر شدند
از تپهها گذشتم اما
کوهها ظاهر شدند
از شنزارها گذشتم اما
بیابان مرا در بر گرفت
در این خشکسالی،
جرعه ای شادی یافت نمیشود
بغض گلویم را میفشرد
درد قلبم را میشکافد
و فکر مرا به گذشته میبرد
هزاران بار تاس ریخته ام اما
از میان همه اعداد
هیچ وقت جفت نیاورده ام
از میان همه اعداد ۱۳ نصیبم شده است
مرا برای برنده بودن نساخته اند
این دنیا بازنده هم نیاز داشت