نهنگ که بغلم میکنه همه چی شروع میشه! دستاشو دور بندم حلقه میکنه و فشار میده. وقتی فشارم میده جای دلم برای هیولا تنگ میشه، میخواد از دهنم بپره بیرون. به زور فشارش میدم پایین. آخه میدونی ... هیولا اگه آزاد بشه همتونو میخوره! همتونو، و باز من تنها میشم. هیولا رو به زور میدم تو! نهنگ شروع میکنه به حرف زدن. صداش میره تو مخم. هی تکرار میکنه. هی میگه میدونی؟ تو اینو میدونی؟ میدونی که یه چیزایی قابل شمردنن یه چیزایی غیرقابل شمردن؟ مثلا گلولهها قابل شمردنن، پول قابل شمردنه، آدم ها قابل شمردنن. مثلا ۲۰۰ نفر با ضرب حداقل ۲۰۰تا گلوله کشته میشن. که اگه هر گلوله ۱ پاپاسی باشه یه چیزی حدود ۲۰۰ پاپاسی هزینه داره که یعنی ۲۰۰ نفر ۲۰۰ پاپاسی میارزن که خب چندان هم عددی نیست. اما یه چیزایی رو نمیشه شمرد. مثلا بغض. بغض ها شمرده نمیشن. غصه ها شمرده نمیشن، افسردگی رو نمیشه شمرد. اشک رو نمیشه شمرد. خشم رو نمیشه شمرد. آرزو رو نمیشه شمرد. امید رو نمیشه شمرد. مثلا تو میتونی بگی چند تا آرزو مرد؟ چقدر بغض تو گلوها رفت؟ چقدر خشم تو دلها موند؟ چقدر امید نا امید شد؟ چند تا اشک ریخته شد؟ معلومه که نمیشه، اما میشه اندازشون گرفت. مثلا بزار همه بغضها، اشکها، خشمها، امیدها، آرزوها و ... رو اندازه بگیریم. راحته همش روی هم میشه ۲۰۰ پاپاسی ...
دوباره صداشو میندازه تو سرش. داد میزنه! با هیجان میگه اما مطمئنم اینو نمیدونی! یه چیزایی هستن که قابل شمردنن اما شمرده نمیشن. قابل حساب کردنن اما به حساب نمیان! مثل تعداد بچههای کار! مثل کارتن خوابای شهر! مثل کارگر! مثل جوونای افسرده! مثل مادرهای داغ دیده! مثل پدرهای شرمنده! مثل آقا زادههای فراری! مثل پولهای اختلاس شده! مثل حقهای خورده شده! مثل دکلهای نفتی گم شده! مثل ماشینهای لوکس وارداتی! مثل داروهای منقضی شده! مثل هر کثافت دیگه ای تو این شهر که نباید شمرده بشن. مثل تو که هیچوقت به حساب نمیای! مثل تو که هیچوقت شنیده نمیشی! مثل تو که بود و نبودت فرقی نداره! مثل تو که بالاخره یا باید برای یکی بصرفه بکشدت و ازت سوژه بسازه یا یه روز خودت از بدبختی بپوسی تا بمیری.
از دستش خسته شدم! یه سیگار روشن میکنم! نهنگ از بوی سیگار بدش میاد. دود سیگارمو فوت میکنم سمتش! آروم دور میشه و زیرلب میگه « بازم برمیگردم »