فیلم به سوی ستارگان (Ad Astra) از جیمز گری تا اینجا متاسفانه underrated ترین فیلم سال ۲۰۱۹ بودهاست. البته باید تا اسکار منتظر ماند و دید آیا این برچسب از روی آن برداشته میشود یا نه ولی پیشبینیها گویای چنین چیزی نیستند. عملاً با رسانهای که استودیوهای فیلمسازی هالیوود برای فیلمهای کمی بالاتر از متوسط خود مثل جوکر یا داستان ازدواج به راه انداختهاند خیلی بعید است به سوی ستارگان بتواند عنوانی را کسب کند. فیلم به سوی ستارگان به جرأت پتانسیل نامزدی و حتی بردن اسکار در گرایشهای بازیگر نقش اول مرد، کارگردانی، فیلمبرداری، موسیقی و در نهایت بهترین فیلم را دارد ولی صد حیف که هنریترین فستیوالهای فیلم دنیا نظیر همین اسکار، ونیز و ... دیگر رقابتی بر سر شایستگی نیستند و به جنگ رسانهای تبدیل شدهاند.
داستان فیلم حول محور فضانوردی به نام روی مکبراید (با بازی فوقالعاده برد پیت) میچرخد. پدر روی، کلیفورد مکبراید (با بازی تامی لی جونز) ۳۰ سال پیش از زمان فیلم (که در آینده رخ میدهد) برای کشف حیات و زندگی هوشمند به سوی سیاره نپتون حرکت میکند ولی پس از مدتی از سوی سازمان فضایی اعلام میشود که سفینه آنها گم شدهاست و تمام خدمه از جمله پدر روی مردهاند. اکنون، در پی سلسه امواج ولتاژی که منجر به تلفات جانی بسیاری شدهاست، سازمان فضایی به روی میگوید که احتمالاً پدرش نمردهاست بلکه سفینهاش را در نزدیکی نپتون عمداً مخفی کرده و امواج ولتاژی نیز از سوی سفینه او ساطع میشوند. سازمان فضایی از روی میخواهد که به تنها پایگاه فضایی ایمن در برابر امواج ولتاژی در مریخ رفته و پیامی برای پدرش ارسال کند تا سازمان محل دقیق سفینه او را شناسایی کند. روی در طول سفر متوجه میشود که سازمان فضایی تمام این سالها میدانسته پدرش زندهاست زیرا پدرش پیامی برای سازمان ارسال کرده و در آن گفته که به علت تمرد خدمه همه آنها را کشته و از این به بعد سفینهاش را برای ادامه مأموریتش مخفی میکند.
سفر ادیسه وار روی در فیلم به سوی ستارگان سیری است بر راهی که نوع بشر از ابتدای خلقتش تا به امروز پیمودهاست. از این حیث میتوان فیلم را شبیه فیلم مادر! (۲۰۱۷) اثر دارن آرونوفسکی دانست. با این تفاوت بزرگ که در به سوی ستارگان این سیر به شکل هوشمندانهای به صورت غیر خطی درآمدهاست. در این گذر تاریخی ما ابتدا با ماه روبرو میشویم که انسانهای مدرن همان بلایی را که بر سر زمین آوردهاند دارند بر سر آن هم میآورند. کودکان به ماه میروند تا عکس بگیرند. همچنان که در زمین بر سر منابع جنگ در میگیرد در ماه هم دزدی میشود و بیرون از فضای امن اختصاص یافته مزدوران کشورهای مختلف در جستجوی اشیای گرانبها به کشت و کشتار مشغولند و به قول یکی از شخصیتهای فیلم بیرون از فضای امن اشتراکی ماه، یک غرب وحشی به تمام معنا است. در ادامه این سیاحت، مواجهه انسان با حیات وحش به معنی واقعی کلمه را شاهد هستیم. خورده شدن کاپیتان سفیوس توسط بابون وحشی سمبلی است از انسان اولیه و مبارزهاش با حیوانات. در واقع «انسان مدرنی» که به تازگی پا در میان ستارگان و فضا میگذارد بهترین سوژه برای به تصویر کشیدن چالشهای «انسان اولیه» است. به عبارت دیگر انسان مدرن، در بیکران آسمان هنوز Primitive Human است. به تمام اینها بوروکراسی حاکم شده بر فضا را نیز اضافه کنید تا به چرخه مشابه زندگی بر روی زمین در فضا پی ببرید. از یک دیدگاه دیگر میتوان به سوی ستارگان را به ۲۰۰۱؛ یک ادیسه فضایی (۱۹۶۸) شاهکار استنلی کوبریک هم شبیه دانست. با این تفاوت که در ادیسه فضایی تمرکز داستان بر روی سیر تکاملی هوشمندی است و نه ابتذال انسان.
عبارت Ad Astra یک عبارت لاتین به معنی «به سوی ستارگان» است. معروفترین جملهای که این عبارت را در خودش دارد جمله «Per aspera ad astra» است که ترجمه آن میشود «Through hardships to the stars». احتمالاً صریحترین اشاره فیلم به این جمله (البته به غیر از پلات آن) دیالوگی است که پدر روی پس از این که روی او را پیدا میکند میگوید. او که ۳۰ سال پیش در جستجوی یافتن حیات هوشمند به سوی ستارگان رهسپار شدهاست در جواب برگشتن به خانه میگوید:
For thirty years, I’ve been breathing this air, eating this food, enduring these hardships, and I never once thought about home.
در به سوی ستارگان با شخصیتی روبرو هستیم که از هر گونه اجتماعی گریزان است و اصلاً به همین خاطر فضانورد شدهاست. روی حتی از اندک انسانهایی که در سفینهها هستند هم فرار میکند و وقتی در سفینه نشستهاست یا داوطلب میشود که به کارهای بیرون سفینه بپردازد یا در طول سفر به گوشهای پناه میبرد. احتمالاً به همین دلیل اغلب تحلیلهایی که از فیلم منتشر شدهاند فیلم را شرحی در باب خودشناسی میدانند. با این حال به نظر من و با توصیفاتی که از ارجاعات اتفاقات فیلم به تاریخ بشر ذکر کردم، تمرکز فیلم در حقیقت بر روی انسانشناسی به صورت عام است (به طور مثال سکانس خورده شدن کاپیتان توسط بابون وحشی، عملاً در پیشبرد داستان بیتأثیر است و تنها معنایی که میتوان برای آن متصور بود همین ارجاع مواجهه انسان با توحش حیوانات است، جایی که انسان و حیوان هر دو از یک جایگاه قدرت برای بقا برخوردارند).
همانطور که پیشتر ذکر کردم یکی از مفاهیم فیلم بروکراسی است که انسان به محض تسلط بر فضا مشابه آنچه در زمین انجام داده بر فضا نیز حاکم کردهاست. با این حال مجدداً شبیه حقیقتی که بر زمین است، همچنان این نیروی عشق و احساس است که در تقابل با ضابطه برتری دارد. در سکانسی که روی در مریخ مدام در حال ارسال پیام برای پدرش است تا سازمان فضایی بتواند پاسخی از پدرش دریافت و محل سفینهاش را ردیابی کند، در تلاشهای اولیه روی، او متنی که سازمان برایش آماده کردهاست را میخواند ولی تمام این تلاشها نافرجام است. در نهایت روی در آخرین تلاشش به جای خواندن متن سازمان، کاغذ را کنار میگذارد و از عمق وجودش با عشق مخدوش پسر به پدر با پدرش درد و دل میکند و آرزو میکند کاش میتوانست او را دوباره ببیند. و همین نیروی عشق در جهت پدر به پسر است که کلیفورد مکبراید را وامیدارد تا پاسخ پسرش را بدهد. اگر چه روی هیچگاه پیام پدرش را دریافت نمیکند ولی به کمک ردیابی که سازمان فضایی انجام میدهد در نهایت میتواند دوباره پدرش را ببیند.
احتمالاً ایدهآلترین توجیه برای تلاش بشر در طول تاریخ خودش برای بقا و پیشرفت امید او بودهاست. چنان که پس از این که پدر روی خود را در بیکران فضا رها میکند، روی که حالا دیگر به نظر چیزی برای به دست آوردن ندارد با خود میگوید:
Why go on? Why keep trying?
ولی در همین استیصال، احتمالاً امید است که او را نگه میدارد، امید به تغییر. با در نظر داشتن این توجیه، میتوان به راحتی الگوی تکرار شونده نگاه روی به بیرون پنجره و تابش نور لطیف طلایی بر نیمه صورتش را سمبلی از امید دانست که در طول فیلم به وفور دیده میشود. به تصاویر زیر دقت کنید:
نورپردازی و رنگبندی استاتیک تا ۳۰ دقیقه پایانی از نکات برجسته و چشمنواز دیگر فیلمبرداری به سوی ستارگان است. به طور مثال به قابهای بینظیر زیر نگاه کنید:
علاوه بر زیبای بصری که این انتخاب زیباییشناسانه به فیلم به سوی ستارگان بخشیدهاست، چنین رنگبندی یک کارکرد خیلی مهم در ۳۰ دقیقه پایانی فیلم پیدا میکند. کارگردان در واقع از رنگبندی استاتیک و یکپارچگی عناصر قاب از حیث رنگ برای نمایش یکنواختی زندگی روی استفاده کردهاست. به همین دلیل پس از این که روی پدرش را مییابد و پروسه پذیرش اجتماعی او آغاز میشود، از این به بعد ما شاهد قابهایی هستیم که از منظر رنگی به جای یک رنگ، ترکیب دو رنگ سچوره با کنتراست بالا هستند. به طور مثال تصاویر زیر را که در ۳۰ دقیقه پایانی فیلم قرار دارند ببینید. این اتفاقاً ابداً تا قبل از دیدار روی با کلیفورد رخ نمیدهد:
آخرین مورد از بحث کارگردانی فیلم، تأکید بر سوبژکتیو بودن نماها است. همانطور که پیشتر گفتم داستان فیلم حول انسانی در تلاش برای فرار از اجتماع میگذرد. به همین دلیل انتخاب شخصی شدن فیلم یک انتخاب ایدهآل برای روایت آن است که بار آن بر دوش حجم بالای نریشن و دوربین سوبژکتیوی است که اتفاقات فیلم را از دید روی به مخاطب منتقل میکند. در زیر ۳ نمونه از این نماهای سوبژکتیو را به صورت قبل از کات به رخداد و خود رخداد از دید روی میبینید:
وقتی به همه اینها موسیقی کوبنده و در عین حال احساسی مکس ریکتر را نیز اضافه کنیم میبینیم به سوی ستارگان یک اثر تقریباً کامل از حیث محتوا و تکنیک است که مخاطب را با سوژهای مدرن و به واسطه شخصیتی در حال تکامل به دل سرگذشت انسان بر روی زمین میبرد و پس از یک انقلاب درونی او را -که دیگر حالا آن آدم سابق نیست- رها میکند.