شاید میان این همه فیلم پرطرفدار انتخاب فیلم (Alien: Covenant (2017 برای بررسی کمی عجیب به نظر برسد. ولی ارتباط تنگاتنگ فرامتن این فیلم با مسئلهای که مدتی است به شدت ذهن مرا درگیر کرده مرا بر آن داشت تا هم درباره این اثر و هم در مورد مسئله شخصی که گفتم کمی بنویسم تا شاید اندکی از تلاطم درونیام کاستهشود.
به لحاظ شخصیتی ریدلی اسکات را نمیشناسم ولی همواره از او چهرهای مثبت در ذهنم داشته و دارم. بیشتر بخاطر شجاعتی که فکر میکنم به عنوان یک هنرمند دارد. یک کارگردان جسور که از تجربه فضاهای جدید عبایی ندارد و از شکست نمیترسد. فاکتوری که بسیاری از هنرمندان از آن بیبهره هستند. ریسکپذیری ویژگی است که در سینمای تجاری این روزها به شدت کاهش یافته و دیگر در سینمای هالیوود نمیتوان بیش از تعداد انگشتان دست کارگردان اسم برد که پس از کسب موفقیت در یک فضا خطر کرده و به سراغ فضای جدیدی بروند اما این دقیقاً نقطه مقابل ذات هنرمند است. اگر چخ با بزرگ شدن نام شخص، ناگزیر اتفاق میافتد. ولی اساساً از روز اول احتمالاً مهمترین انگیزه هر هنرمندی تجربه ناشناختهها بودهاست.
میتوان گفت ریدلی اسکات فردی است که به این انگیزه اولیه پشت نکردهاست و این را میتوان از کارهایش فهمید. از تجربه فیلم درباره هوش مصنوعی در آینده بگیرید تا تجربه فضایی، به تصویر کشیدن زندگی یک گلادیاتور، ماجرای یک مرد پولدار خسیس که حاضر نیست برای جان نوهاش پولی پرداخت کند و ... همه حاکی از تنوعطلبی ریدلی اسکات دارند و البته شهامت، وگرنه چه کسی میتواند پس از فتح نظر مردم با Blade Runner به سراغ Legend برود که یک شکست تمامعیار بود و البته با کسب چنین تجربهای باز این پرش از یک شاخه به شاخه دیگر را تکرار کند؟
فیلم با صحنهای از رویارویی یک مهندس هوش مصنوعی با ربات انساننمای و بسیار پیچیده خلق شده توسط خودش آغاز میشود. متاسفانه هنوز فیلم Prometheus را ندیدهام ولی احتمالاً این صحنه ابتدا در آن فیلم به نمایش درآمدهاست. به هر حال با توجه به روند داستان مطمئناً این صحنه به پیش از آغاز سفر سفینه Prometheus برمیگردد و در اینجا حکم نوعی فلاشبک را دارد. مهمترین مسئلهای که تماشاگر در این صحنه آن را درک میکند تقابلی است که قرار است پس از خلق این ربات (دیوید) میان او (و همنوعانش) و انسان رخ دهد و حتی نتیجه این تقابل هم به تصویر کشیده شده و آن چیزی نیست جز عجز انسان. آنجا که ربات بلافاصله از پاسخهای خالق خود دو گزاره غیرمنتظره استنتاج میکند. اول این که این ربات خالق خود را میشناسد ولی خالق او (انسان) از درک خالق خویش ناتوان است و دوم این که رباتها به طور نامیرا هستند، دقیقاً برخلاف انسان. سپس با مطرح شدن این مسئله مهندس با ناتوانی بحث را عوض میکند و دیوید با آرامش و احتمالاً نقشهای در ذهنش دستور خالق خویش را اجابت میکند.
پس از این صحنه به فضای و سال ۲۱۰۴ میرویم، جایی که سفینه Covenant در جستجوی یک زیستگاه به همراه تعداد کثیری مهاجر و جنین در حال سفر است. در این سفینه خدمه در خواب مصنوعی هستند ولی رباتی به نام والتر با همان ظاهر دیوید در حال اداره سفینه است تا این که در اثر برخورد با یک موج انرژی سفینه دچار مشکل میشود و خدمه به جز یک نفرشان که میسوزد، از خواب بلند میشوند.
مهمترین مشکل فیلم در همین پرده معرفی رخ میدهد چرا که تا پرده وقوع مشکل زمان زیادی بدون هیجان خاصی (به غیر از هیجان ابتدایی که همان هم بسیار پوچ است و اصلاً فیلم در آن عمیق نمیشود) ادامه پیدا میکند و عملاً فیلم پس از ۳۰ دقیقه اول و روی سیارهای که بسیار شبیه به زمین است شروع میشود. تازه در همین پرده هم پس از حدود ۱۰ دقیقه ماجرا نقش میگیرد؛ یعنی پس از ۴۰ دقیقه از شروع فیلم که زمان خیلی زیادی است.
فیلم پس از شکل گرفتن روند داستانیاش به مهمترین موضوعی که میپردازد مسئله آفرینش و خلق است. قابلیتی که در دیوید (که گروه را در حین مبارزه خدمه با موجودات ناشناخته خونخوار در آن سیاره پیدا میکند، به آنها قصه فرودش به همراه دکتر شاو با سفینه Prometheus را میگوید و آنها را به مرکز امن خودش میبرد) قرار داده شدهاست ولی پس از مطلع شدن از خطرات احتمالی چنین کاری، انسانها در ورژنهای بعدی (که والتر یکی از آنها است) رباتها را از این موهبت بیبهره کردهاند.
ولی به هر حال این قابلیت هنوز هم در دیوید وجود دارد. در نتیجه در یک صحنه بسیار پرمفهوم او به والتر آموزش میدهد چگونه با نی بنوازد. در واقع درست است که انسانها قابلیت خلق را از رباتها گرفتهاند ولی قابلیت آموزش این امکان را به آنها میدهد که خود یاد بگیرند چگونه چیزی خلق کنند، خواه آن چیز یک قطعه موسیقی باشد، خواه یک موجود زنده دیگر. در این صحنه دوربین پس از آموزشهای دیوید، به صورت چشمنواز بین این دو نفر میرود و میآید و در پایان هر حرکت در جانب یکی از آنها مدتی آرام میگیرد تا به تدریج این مفهوم القا شود که حالا پس از آموزش خالق و یادگیری غیرخالق، غیرخالق و خالق دیگر تفاوتی ندارند چون غیرخالق اکنون قادر به خلق است.
در فاز دوم مکالمه بین این دو ربات، دیوید از مهندس خالق خود سخن میگوید و در واکنش به سوال والتر که او چه شکلی بودهاست پاسخ میدهد: «او یک انسان بود. اصلاً لیاقت مخلوق خود را نداشت. در انتها بسیار برایش احساس ترحم میکردم.» پاسخی که والتر در واکنش به آن کاملاً جا میخورد چون او یک ربات فرمانبردار است ولی دارد چیزهایی از همنوع خودش میشنود که کاملاً در تضاد با اصولی است که آنها برایشان ساخته شدهاند.این ناسپاسی و خودبرتربینی مخلوق در برابر خالق شاید در طعنه به انسانها و رفتارشان در قبال خالق خود است. در این صورت نیاز است که ببینم اصلاً نظر آفریننده فیلم در باب آفرینش چیست. به همین دلیل توصیه میکنم از این لینک مواردی که یکی از فنهای فیلم تحت عنوان نمادشناسی فیلم ارائه کردهاست بخوانید. به طور خلاصه بنا به تحلیل این شخص Covenant که در اینجا نام سفینه است و در انگلیسی به معنی نوعی پیمان استفاده میشود حاکی از پیمانی است که خدا با انسان میبندد ولی انسان آن را میشکند و قدم در راهی ممنوعه (در اینجا سیاره شبیه زمین) میگذارد. موارد دیگری نظیر اعداد و ... نیز در این مقاله به عنوان نشانه ذکر شدهاند.
در حقیقت دیوید رباتی است که میلی سیریناپذیر به خلق موجودات زنده و نابودی آنها برای خلق جدید دارد تا در نهایت یک موجود بینقص خلق کند. درست مثل انسانها که روزی به دنبال خلق موجودی بینقص بودهاند تا در نهایت به او دست یافتهاند. این را از تصویری که در ذهنش میگذرد و ما شاهد آن هستیم متوجه میشویم. تصویری که نه رویایی بلکه حاصل خاطره شخصی اوست و در آن خیل عظیمی از موجودات شبهانسان در حین تعظیم به او به عنوان فرمانروای فرمانروایان، توسط خود او نابود میشوند و پیکرههای آنها همچنان در محوطه مرکز امن او به چشم میخورند (ورودی خدمه به این مرکز را به یاد بیاورید). او حتی در این راه از فدا کردن تنها انسانی که دوستش داشته هم دریغ نکردهاست و در ادامه والتر پیکر تشریح شده دکتر شاو را پیدا میکند که بر این امر دلالت میکند و پس از آن گفتگویی که با والتر دارد درباره این که انسانها به انتهای راه خود رسیدهاند و نباید اجازه داد بیشتر زندگی کنند.
اما برسیم به مهمترین دلیلی که این فیلم را برای شرح برگزیدم. انتهای فیلم جایی که دنیلز وارد کابین خواب مصنوعی شدهاست و متوجه میشود والتر در واقع والتر نیست و به هر دلیلی (انتخاب خود والتر یا پیروزی دیوید در نبردشان) دیوید لباس او را پوشیده و خود را والتر جا زده تا وارد سفینه مهاجرت شود و جنین مخلوقات خود را میان جنینهای انسانها رشد دهد و در آینده نسل انسان را منقرض کند. فارغ از کلیشهای بودن این سوژه که ربات یا رباتهایی سعی در نابودی انسانها دارد، صحنهای که دنیلز متوجه دیوید میشود مفهومی بسیار واقعگرایانه دارد. تصویر انسانی در بند که دریافتهاست مخلوقش سعی در نابودی خودش دارد ولی حالا دستش از همه چیز و همه جا کوتاه است و به معنی واقعی کلمه هیچ کاری از دستش برنمیآید تا جلوی این حریف بایستد.
این همان مسئلهای است که نه در سال ۲۱۰۴ بلکه امروزه نوع بشر با آن دست به گریبان است. دیوید در زندگی امروز هر چیزی است که به کامپیوتر و اینترنت ربط دارد: از کوچکترین شبکههای اجتماعی گرفته تا سرورها، دادهها، پردازشها و ... تمام چیزهایی که زندگی فرد فرد جامعه جهانی را احاطه کردهاند و انسانها بدون آنها نمیتوانند قدم از قدم بردارند. تمام وابستگیهایی که برای انسانها ایجاد کردهاند و تمام تاثیری که بر اذهان عمومی دارند. ابزاری که در قدم اول برای راحتی زندگی شاختهشدند ولی حالا قدرت فکر را از مردم سلب کردهاند. البته این خود نوعی ایجاد راحتی است چرا که انسانها دیگر به خود زحمت تفکر نمیدهند و فقط بیننده و شنونده هستند که چه کار کنند و چه بگویند.
در آینده محتوم این زندگی، بسیاری از انسانها همچون فرمانده Covenant بیآنکه بداند چه خطری تهدیدشان میکند در خواب هستند تا به خیال خود به مقصد برسند و در جهت توسعه نسل بشر گام بردارند. سایر افراد مثل دنیلز متوجه شدهاند که چه خطری تهدیدشان میکند ولی دیگر خیلی دیر است و تنها کاری که از دستشان برمیآید ضجه زدن است.