کوئنتین تارانتینو به مجانین میمانَد. این از حرکات و سکناتش در مصاحبههایش معلوم است. مثل گاسپار نوئه نیست که مدام مواد مصرف کند و های باشد. جنون تارانتینو یک جنون ذاتی و احتمالا در اثر شیفتگی به سینما است. تارانتینو یک دیوانه به تمام معناست و مخاطبان سینما باید از این بابت خوشحال باشند چون فقط یک دیوانه میتواند همانطور که گرتا گرویگ در جشنواره پالم اسپرینگ گفت طوری فیلم بسازد انگار که فیلمها می توانند دنیا را نجات دهند.
فقط فیلمها میتوانند هیتلر را بکشند، بردهها را آزاد کنند و به شارون تیت یک تابستان دیگر فرصت بدهند. او به گونهای فیلم میسازد که فیلمهایش فینفسه مهم باشند نه چیز دیگر.
- گرتا گرویگ
گرویگ کاملاً درست میگوید. وقتی فیلم حرامزادههای لعنتی را میبینید به جنگ جهانی دوم لعنت نمیفرستید. از خودتان نمیپرسید چه کسی در این جنگ حق دارد. وقتی حرامزادههای لعنتی را میبینید خود فیلم است که به تنهایی معنا دارد. وقتی این فیلم را میبینید مبهوت خونی میشوید که به در و دیوار میپاشد، نگاهتان به کندن پوست سر نازیها خشک میشود و در زمان بازجوییها تعلیق دودستی قلبتان را میگیرد، میفشارد و حالاحالاها ول نمیکند تا ترس را با گوشت و پوستتان در یک فیلم غیرترسناک حس کنید. در این مطلب کمی به تصمیمهای تارانتینو که باعث شدهاند بتواند چنین اثری بسازد میپردازم.
تارانتینو سینما را به صورت آکادمیک یاد نگرفتهاست. خودش خیلی روی این تاکید دارد که از فیلم دیدن فیلم ساختن یاد گرفته و اصلا یک زمانی صاحب یک ویدیوکلوپ بودهاست. مسئله این است که صرف دیدن فیلم (ولو آدم هزاران فیلم هم دیدهباشد) آدم فیلمساز نمیشود. به خصوص این که تارانتینو چیزی کپی نمیکند. خودش با افتخار میگوید همه چیز را از فیلمهای دیگر میدزدد ولی این فقط حرف است. او از روز اولی که فیلم ساختن را شروع کرده سبک خودش را داشته و در میزانسن و دکوپاژ به نوعی پیشوا به حساب میآید. کسی نیست که اگر به او بگویند چند کارگردان مولف زنده در هالیوود نام ببر نام تارانتینو را در لیستش نبینید.
به نظر من چیزی که تارانتینو را تارانتینو کرده تنها فیلم دیدن نبوده، بلکه یاد گرفتن فن ترجمه زبان طبیعی به زبان دوربین بودهاست. تارانتینو مثل هر فیلمساز دیگری روایت پلاتش را از طریق دوربین انجام میدهد ولی برای انتخاب مکان، زاویه، اندازه نما و نوع حرکت به غریضه و شهودش مراجعه میکند و ابتدا فرامتن صحنه را در قالب زبان طبیعی درمیآورد و سپس آن را به زبان دوربین تبدیل میکند. به طور مثال مطلب زیر را در نظر بگیرید (این مطلب از من نیست و متاسفانه دقیق یادم نمیآید کجا و از چه کسی آن را شنیدهام بنابراین نقل به مضمون شدهاست):
در فیلم حرامزادههای لعنتی و در صحنهای که هانس لاندا در حال بازجویی از کشاورز فرانسوی برای یافتن یهودیهای گمشده است (تصویر اول)، پس از این که کشاورز درباره یهودیها اظهار بیاطلاعی میکند، دوربین یک گردش ۱۸۰ درجه به دور دو شخصیت میکند و در طرف دیگر میز میایستد (تصویر دوم). در نگاه اول این چرخش تنها یک چرخش فانتزی و بدون کارکرد به نظر میآید ولی دوربین پس از مکث کوتاهی طی یک حرکت کرین-داون به زیرزمین میرود. در اینجا بیننده یهودیهایی که کشاورز فرانسوی در زیرزمیناش مخفی کرده را میبیند (تصویر سوم). به این ترتیب میتوان این طور نتیجه گرفت که چرخش دوربینی که در ابتدای نما صورت گرفت تلاشی از جانب کارگردان بوده تا اگر چه کشاورز در حال تکذیب کردن ارتباط با یهودیها است، بیننده را متوجه کند که روی دیگر سکه را ببیند.
مطلب بالا دقیقاً مؤید فن بالای تارانتینو در تبدیل زبان طبیعی به زبان دوربین است. یعنی تبدیل اصطلاح «دیدن روی دیگر سکه» -که صریحاً در پلات فیلم نیامده ولی فرامتن سکانس است- به عناصر بصری. در اینجا شروع نما (تصویر اول) روی بالای سکه است و چرخش ۱۸۰ درجه دوربین به دور میز درست مانند چرخش ۱۸۰ درجه سکه برای دیدن روی دیگر آن، باعث میشود باطن قضیه برای بیننده روشن شود.
تارانتینو استاد مسلم تعلیق است. هیچ فیلمی از نظر تعلیق احتمالا نمیتواند با هشت نفرتانگیز (۲۰۱۵) او برابری کند؛ فیلمی که در سرتاسر آن بیننده در میان زمین و آسمان میماند و به معنی واقعی کلمه با مفهوم تعلیق آشنا میشود. در فیلم حرامزادههای لعنتی هم در چندین سکانس تارانتینو هنر بالای خودش در ایجاد تعلیق را نشان میدهد که به نظر من بهترین نمونهاش سکانس بار است.
نکته شگفتانگیز این است که تارانتینو هنر خودش در ایجاد تعلیق را هم در یک جهت خاص هدایت میکند و تعلیق درست نمیکند تا صرفا تعلیق درست کردهباشد. هر جای فیلم که تعلیق ایجاد میکند میخواهد تصویر دقیق و البته رعبانگیزی از گشتاپوی آلمان نازی ارائه دهد. میخواهد نشان دهد گشتاپو در پروسه شناسایی و جدا کردن خودی از غیر خودی چقدر صبورانه و هوشمندانه عمل میکردهاست. حقیقت این است که فقط چنین تعلیق خوب میتواند بیننده قرن ۲۱ را با حقیقت آلمان نازی، علت ماندگاری آن برای سالهای متمادی و خفقانی که از آن فقط در کتابها خواندیم آشنا کند. خفقانی که هر چه کلمات زور میزدند نمیتوانستند حالیمان کنند ولی تارانتینو در دو ساعت و نیم فیلم کاری میکند با تمام وجودمان لمسش کنیم.
در هسته این سکانس که چیزی حدود ۲۰ دقیقه زمان میبرد پس از التهاب اولیهای که بین جمع به وجود میآید و ویلهلم، سرباز آلمانی، به لهجه هیکاکس، جاسوس انگلیسی، مشکوک میشود هلشتورم، افسر گشتاپو ، به صحنه وارد میشه و به جاسوسها ملحق میشود تا حقیقت را درباره آنها کشف کند. دروغ نیست اگر بگویم برای تحلیل درست و دقیق این سکانس باید قاب به قاب سکانس را مفصل بررسی کرد. ولی این کار از حوصله متن و البته توان من خارج است و من به ذکر چند نکته که به چشمم آمد و آوردن چند شات از این بخش فیلم بسنده میکنم.
اولین چیزی که باید به آن اشاره کنم این است که ریشه تعلیقی که تارانتینو میخواسته درست کند ترس بوده و ترس دلیل میخواهد. تا زمانیکه برای بیننده و جاسوسها مسجل نشود که هلشتورم چگونه افسری است امکان ندارد ترس از او شکل بگیرد که بخواهد به تعلیق منجر شود. تارانتینو از دو روش برای ایجاد ترس استفاده میکند:
برای مورد اول مثلا به تصویر زیر دقت کنید. در این تصویر و تصاویر نمونه دیگر هلشتورم بسیار قدرتمند نشان داده شدهاست. در این تصویر هلشتورم به ظاهر در قاب احاطه شدهاست ولی نمای لو انگل از او، ایستاده بودنش در مقابل نشستهبودن دیگران و قرار گرفتنش در تقاطع جهت نگاه افراد داخل بار باعث میشود در همان اولین نماها سیطره او بر سایر اجزای قاب احساس شود.
برای مورد دوم تارانتینو از طریق داستان ذکاوت بالای هلشتورم را به مخاطبش میفهماند. پس از اینکه هلشتورم به ظاهر قانع میشود که علت لهجه آلمانی هیکاکس روستایی بودن او است سر میز حرامزادهها مینشیند تا تستهای بعدیاش را روی افراد تازهوارد اجرا کند و ببیند آنها از پس این تستها برمیآیند یا نه. او بازی من کی ام؟ را راه میاندازد و به سرعت دست خودش را میبرد. او در این دست فقط یک جواب نه میگیرد تا نشان دهد چقدر باهوش است.
بعد از اینکه تارانتینو به دو روش گفته شده بیننده و حرامزادههایش را با ابهت هلشتورم آشنا میکند هلشتورم را مینشاند سر میز تا او در یک کشمکش لفظی طولانی به طرق مختلف افراد مشکوک را بیازماید. او با دقت، ظرافت و بدون عجله خاصی آنها را آزمایش میکند تا در نهایت -بعد از ۲۰ دقیقه زیر نظر گرفتن تمام حرکات افراد سر میز- موفق میشود از گاف هیکاکس استفاده کند و هویت واقعی آنها را کشف کند. او آنقدر ریزبین است که در نهایت از نحوه نشان دادن عدد ۳ با انگشت متوجه میشود افسر به ظاهر آلمانی در حقیقت اسکاتلندی است؛ چون آلمانیها با انگشت شست و دو انگشت دیگرشان عدد ۳ را نشان میدهند.
و خب تارانتینو به این راحتی قضیه را برای بینندهاش آشکار نمیکند و ما بعد از زد و خورد نهایی و صحنه تارانتینویی کشت و کشتار همه آدمهای داخل بار در سکانس بعدی متوجه میشویم هلشتورم از کجا قضیه را متوجه شدهاست.
حتی با دیدن فیلم در دفعات بعد متوجه میشوید قبل از همه این قضیهها تارانتینو نحوه عدد نشان با انگشت به روش آلمانی را به مخاطبش نشان میدهد ولی باز آنقدری اطلاعات نمیدهد که بیننده فیلم در لحظه دلیل لو رفتن هیکاکس را متوجه شود. در صحنه زیر، قبل از کشت و کشتار، سرباز آلمانی با دستش اشاره میکند که صاحب بار برایشان ۵ لیوان بیاورد (انگشت شست مشخص نیست) که طبیعتا نشان دادن عدد ۵ با دست با هر روشی یکسان است.
دو تا از مرسومترین راههای ایجاد تعلیق در فیلم حرکت دوربین و تدوین موازی هستند ولی در کمال تعجب تارانتینو در این سکانس از هیچ یک از این دو استفاده نمیکند. کمی حرکت دوربین داریم ولی بیشتر زمان صحنه دوربین ایستا است. او با ایجاد کشش در اکت بازیگران، انتخاب دیالوگها و سناریو پرتنش و دریغ نکردن اطلاعات از مخاطب یک سکانس محشر و پرکشش درست کردهاست که بیننده با هر بار دیدنش زجر میکشد و لذت میبرد.