در جهانی زندگی میکنیم که تغییرات با نرخ وحشیانه در حال وقوع هستند و تقریباً هر ثباتی رو به زوال است. در این مقاله به فیلم کاپیتان مارول میپردازم که بررسی آن، نه از بعد فیلمشناسانه، بلکه از منظر جامعهشناسی یکی از تغییرات غیرمنطقی جهانی که توصیف کردم را پیش چشم میآورد.
پیش از هر چیز در باب اهمیت این فیلم و تاثیر غیر قابل چشمپوشی آن بر ترندهای جامعه بشری باید بگویم این فیلم ابرقهرمانی Marvel که جزو معدود فیلمهایی است که ابرقهرمان آن زن است توانست بودجه تقریبا ۱۵۰ میلیون دلاری مدیران را با فروش بیش از ۱ میلیارد دلاری خودش جبران کند. همین نکته کافیست تا ادعا کنیم استقبال گسترده از این فیلم حاکی از پیدایش یک مسئله مهم است که در ادامه به آن میپردازیم. از این مسئله هم غافل نشویم که با وجود این که این فیلم ابرقهرمانی است توانسته نمره خوبی از مردم (IMDB) و منتقدان rotten tomatoes بگیرد (ولی نمره متوسط Metacritic نشان میدهد هنوز جای امید است، اگر چه انتظار من به شخصه نمره به مراتب پایینتری بود). اما آیا این استقبال و تمجید ریشه در فیلم به عنوان موجودیت واحد دارد؟
فینفسه این مسئله که یک زن ابرقهرمان باشد بسیار مثبت است و جای تقدیر دارد. حتی باید مسئولین شرکتهای با محوریت تولید این فیلمها را ملامت کرد که چرا اینقدر دیر به این فکر افتادید. ولی این ملامت قطعاً در حد ملامت باید بماند، نه این که جامعه مجازات بپوشد و به نوعی انتقام تمام این سالها که زنها از شخصیت ابرقهرمانی بیبهره بودهاند از مردها (طبیعتاً سفید پوستهایشان!) گرفته شود. اول از همه این مسئله را در نظر بگیرید که چرا شرکتها میل سیری ناپذیر به تولید فیلمهای ابرقهرمانی دارند؟ پاسخ مشخص است: پول!
وقتی پول محوریت قرار بگیرد دیگر این مسئله که انصاف چیست و کدام کار ناعادلانه است از قلم میافتد. تا دو دهه پیش مردم برای دیدن ابرقهرمانان مرد پول میدادند ولی طی دهه اخیر شرکتها متوجه شدهاند این روند رو به افول است. این مطلب را در کنار جریانهای بسیار قوی موج سوم فمینیسم و مقابله با نژادپرستی که بگذاریم خیلی از مسائل روشن میشود: از اسکار گرفتن فیلم ابرقهرمانی که تمام بازیگران آن سیاهپوست هستند (Blank Panther) تا فروش بیش از حد یک فیلم پوچ، بیمحتوا، سطحی، غیرمنسجم که یک سوژه تکراری را یدک میشود ولی تنها یک تفاوت با فیلمهای مثل خودش دارد: قهرمان آن زن است.
همانطور که قبلاً گفتم در این که باید قهرمانان این فیلمها همه اقشار، نژادها، جنیستها و ... جوامع گوناگون را در بربگیرند هیچ شکی نیست و من به شدت از این مسئله طرفداری میکنم ولی باید دید در فیلمهای اخیری که این مرام را دنبال میکنند چه چیزی در حال قربانی شدن است؟ نگاهی به ترکیب جنسیت و رنگ پوست کاراکترهای این فیلم که زادگاهشان یا زمین است یا سیارههای دیگر فضا بیندازیم. ما در این فیلم چنین ترکیبهایی میبینیم: مرد سفید، زن سفید، مرد سیاه، زن سیاه، مرد بنفش، زن بنفش، موجودات سبز رنگ که تا جایی که یادم میآید زن و مرد نداشتند که بین این ترکیب ۴ ترکیب مرد سفید، زن سفید، مرد سیاه و زن سیاه موجودات زمینی هستند اما از این چهار ترکیب تنها ترکیبی که دارای نقش منفی است ترکیب مرد سفید است. این مسئله اول از همه برای این عجیب است که این نقش منفی (Jude Law) خود فضایی است و همه همنوعانش بنفش رنگ هستند ولی او عامدانه مرد سفیدپوست نمایش داده میشود.
به علاوه در لحظهای که کاپیتان مارول به کاپیتان مارول تبدیل میشود و بند اسارت و بندگی را پاره میکند چیزی که به او قوت میدهد یادآوری بلند شدن پس از شکستهایش است (بینهایت تاثیرگذار و اقرار میکنم سوژه بسیار بامعنایی است) ولی با یک چاشنی: این که این بلند شدنها نتیجه شکستهایی است که سرکوفتهای مردها یا پسرهای سفیدپوست به آنها زدهاند. بلند شدن آنها حاکی از یک تقابل غیرحقیقی و تلقین شده بین زن و مرد است، تقابلی که جایی در عالم واقع ندارد ولی برای همسو شدن فیلم با ترندهای روز دنیا و فروش بیشتر و همچنین ایجاد درام ایجاد میشود تا به زنها تلقین کند مشکل و مانع پیشرفت شما مردها هستند، اما از آنجا که حمایت از رنگینپوستان خود یک ترند جذاب است و پتانسیل سود بیشتر برای شرکتها را دارد مردها هم به دو دسته تقسیم میشوند تا مبادا منافع مادی شرکت به خطر بیفتد. در نهایت این مرد سفیدپوست است که گوشه رینگ محاصره میشود. وقتی این فیلم را با دوستم میدیدم در پایان آن دوستم گفت حتی ارزش یک گربه در این فیلم بالاتر از یک مرد سفیدپوست نشان داده شده و چه شوخی درستی. البته این مطلب باید اشتباه برداشت نشود که چون منِ نوعی هدف پیکان حمله این فیلم بودهام دارم به آن اصطلاحاً میتوپم. قطعاً خیر و اگر این مسئله مثلاً در جهت برعکس بود باز هم لایق چنین عتابی بود. و باز باید به این مسئله تاکید کرد که احتمالاً در ذهن خواننده این سوال پیش میآید که چرا چنین برداشتی از فیلم صورت گرفته و تمام شخصیتها اتفاقی اینگونه نمایش داده میشوند ولی با سر زدن و کمی جستجو در خصوص کمپینهای تبلیغاتی این فیلم و حواشی پیش از اکران متوجه خواهیدبود که چیز اتفاقی وجود ندارد (البته اگر تا به الان به این نرسیده باشید که در هیچ فیلمی چیز اتفاقی وجود ندارد و از تک پلانهای بسیار بدیهی تا انتخابهای پیچیده همه حساب و برنامهریزی شده هستند).
در نهایت لازم به ذکر است صد البته مهمترین دغدغه من در این بحث نه چنین پردازشی است که سالانه هزاران فیلم با محتوایی که حتی بیش از کاپیتان مارول دچار کجروی شدهاست ساخته میشود ولی هیچ یک نه این مانور تبلیغاتی را داشتهاند و نه چنین فروشی میکنند (که رابطه مستقیم با اثربخشی آن در زندگی عمومی اجتماع دارد). حتی با کنار هم قرار دادن این پازل دیوانهوار میتوان کسب حداقل یک جایزه اسکار را برای این فیلم متصور بود. تنها امیدی که اهل هنر دارد این است که در طول تاریخ هر اثر سطحی و تبلیغاتی به دست فراموشی سپرده شده و مانایی هنوز به هنر منحصر است، نه جایزه، نه فروش و نه شعار.