در مقالهای که به تحلیل چشمه آرونوفسکی پرداختم از جسارت او و انتخابهای غیرکلیشهای وابسته به متناش حرف زدم. همان روزها بود که برای بار اول فیلم کشتیگیر (The Wrestler) او را دیدم. کشتیگیر دقیقاً مهر تأییدی است بر تمجید من از آرونوفسکی در آن مقاله. کشتیگیر دقیقاً بعد از چشمه ساخته شدهاست، به فاصله تنها ۲ سال ولی به لحاظ فرم و کارگردانی بیننده با دنیای کاملاً متفاوتی روبرو است. دوربین کمال گرای چشمه با تأکید بر المانهای دوار و متقارناش در کشتیگیر به یک دوربین چرک و روی دست تبدیل شده که با لرزشهایش انگار دارد دست و پا میزند تا آخرین روزهای زندگی یک ولگرد را روایت کند. الگوی جامپکات نیز به دوربین روی دست اضافه میشود تا ماهیتی مستندگونه به فیلم بدهد.
کشتیگیر شیر طلای ونیز را در سال ۲۰۰۸ کسب کرد. مطمئناً نمیتوان انکار کرد که نمادهای ضدایرانی فیلم یکی از عوامل مهم کسب این عنوان بودهاند ولی به همان اندازه میتوان با اطمینان گفت این مسئله تنها عامل نبودهاست.
ولگرد قصه کشتیگیر فردی است به نام رندی رم رابینسون که در دهه ۸۰ یک بازیگر کشتی کج بسیار محبوب بوده و حالا فیلم، روایتی است که ۲۰ سال بعد از آن دوران شکوه ابتذال رندی را به نمایش میگذارد. او اگر چه حالا دیگر توانایی سابق را ندارد ولی همچنان در مسابقات غیر رسمی کشتی کج شرکت میکند. او به غیر از آخر هفتهها که کشتی میگیرد در یک هایپرمارکت عملگی میکند ولی درآمدش از کشتی و هایپرمارکت را صرف داروهای مکمل، استریپکلاب، مدل مو و برنزه کردن خودش میکند. به این ترتیب گاهاً از پس کرایه کانکساش برنمیآید و برخی شبها را در ماشیناش میخوابد. رندی پس از یکی از مسابقات بسیار پرفشارش دچار حمله قلبی میشود و در نهایت دکتر به او میگوید دیگر نباید کشتی بگیرد. رندی تلاش میکند با زندگی جدیدش وفق پیدا کند.
تصویر آرونوفسکی از رندی یک فیگور مسیح است و شواهد بسیاری در طول فیلم بر این ادعا صحه میگذارند. از نمودهای ظاهری مثل موهایش که طبق گفته کسدی، رقاصی که رندی به او علاقه پیدا کردهاست، شبیه موهای مسیح در فیلم The Passion of the Christ هستند گرفته تا نمودهای غیرصریح مثل خونین و مالین شدنهای بعد از مسابقهاش، و در صحنه پایانی با ژستی به صلیب کشیده به سوی مرگ شیرجه زدن. ولی احتمالاً متقنترین مدرک، تتوی مسیحی باشد که بر روی کمرش نقش بستهاست.
با این حال رندی برخلاف فیگورهای برجستهتر مسیح در سینما نظیر نئو در ماتریکس، آفیسر K در بلید رانر ۲۰۴۹، بروس وین در فیلمهای بتمن، هری پاتر سری فیلمهایش و ... نه به دنبال نجات مردم، که به دنبال رساندن خودش به رستگاری است. البته این که رندی مسیح خودش است تنها نکته متمایز کننده مسیح آرونوفسکی نیست. هر قصه وابسته به مسیح در ادبیات و سینما نیاز به یک یهودا نیز دارد. نکته تأمل برانگیز کشتیگیر این است که رندی هم مسیح است و هم یهودا. در حقیقت یهودای مسیحِ سر و سامان دادن رندی به زندگیاش دختربازی او، مواد مصرف کردن او و از همه مهمتر میل او به کشتی و خاطراتی است که از دوران اوج و شکوهش در ذهنش ماندهاست.
کشتیگیر تصویرگر مواجهه دشوار انسان با گذشته پرفروغاش است. گذشتهای که به جز خاطری شیرین چیزی از آن باقی نماندهاست. رندی انسانی است که همچنان به مانند گذشته کشتی میگیرد و تحقیر میشود. او که دیگر پیرمردی شدهاست همچنان برای خوشایند تماشاگر صندلی را از دست او میگیرد و به سرش میکوبد. تیغی در مچبندش جاسازی میکند و در وسط نمایش پیشانیاش را با آن میشکافد تا تماشاگران از دیدن خون ریختنش به وجد بیایند. در نهایت پس از مبارزه جهنمی که دارد، وقتی در رختکن نشستهاست اتفاقات آن مسابقه را به یاد میآورد و بخاطر قهقرایی که به سمتاش میرود اشک میریزد. این میشود که کمی بعد سکته قلبی میکند. سکته قلبی در حقیقت نماد تغییری است که زندگی انسان را از این رو با آن رو میکند. نقطه عطفی که در آن رندی مجبور میشود کشتی را کنار بگذارد و یک زندگی جدید و با شرافت را شروع کند. در این نقطه به صورت نمادین نام غیر موردعلاقه او توسط کارفرمایش بر روی برچسباش چاپ میشود تا بیانگر تبدیل شدن رندی به یک آدم جدید (رابین) باشد. به علاوه پیش از ورود به آشپرخانه هایپرمارکت دوربین با همان الگوی فالوئر از پشت او را میگیرد و صدای ذهنی تماشاگران میآید. انگار که آنها دارند او را برای ورود به زندگی جدیدش تشویق میکنند.
اما چندی که میگذرد میبیند او به همان رینگ تعلق دارد. در حقیقت رندی آدمی است که در جعبه زندگی خارج از کشتی فیت نمیشود. همه تلاشاش را میکند ولی به قول خودش:
همیشه چیزها آنطوری پیش نمیرود که میخواهی.
در نتیجه به رینگ برمیگردد و مرگ را به آغوش میکشد.
اما از یک زاویه دیگر نیز میتوان به فیلم کشتیگیر نگاه کرد. با کنار گذاشتن هیستوری رندی، فیلم as a whole روایت لایفتایم غالب نوع بشر است. انسانی که در طول زندگیاش مسیری در امتداد یک نمودار زنگولهای میپیماید و از پستی شروع میکند و پس از تجربه کوتاهی از موفقیت و شیرینی، در پستی زندگیاش را به پایان میرساند. کشتیگیر در میانه خودش ۳ خط داستانی را به مخاطب معرفی میکند و سعی میکند زندگی آدمی را در ۱- عشق (خط داستانی کسدی)، ۲- کار (خط داستانی هایپرمارکت) و ۳- خانواده (خط داستانی دختر رندی) خلاصه کند. رندی تلاش میکند که در این سه جنبه به زندگی خودش سر و سامان بدهد و در هر یک به طول تنها یک سکانس موفق است. اما بلافاصله پس از صحنه برقرار کردن ارتباط دوباره با دخترش، در استریپکلاب با کسدی رفتار توهینآمیزی دارد و رابطه خوبی که در حال شکلگیری بین او و کسدی بوده را خراب میکند. در صحنههای متعاقب او در کار و رابطهاش با دخترش نیز خرابکاری میکند و به همان وضعیت قبل از حمله قلبیاش برمیگردد.
به این ترتیب عمر حضور رندی در اوج نمودار زنگولهای تنها ۳ سکانس است و این واقعیتی است که در زندگی انسان روزهای خوب بسیار اندکاند و دیگر هم تکرار نمیشوند. همانطور که دیزی در گتسبی بزرگ میگوید:
همه چیزهای زیبا و باارزش به سرعت محو میشوند... و دیگر هیچوقت بازنمیگردند.