فقط آمدم بپرسم که زندگی، مفاهیم و تجربه های زندگی، از طریق تن به فهم در می آیند یا روح/ذهن؟ آیا تن، بیرون از ذهن معنایی دارد؟ یا همه چیز حتی درد جسمانی را ذهن/ گفتمان است که معنادار می کند؟ آیا زیستن در تنانگیِ محض، امکان پذیر است؟ آیا ذهن/ تن، تجربه ای دوگانه پیش می نهند؟ و سوالی کمی نامربوط: می توان زمانی را تصور یا شاید هم تخیل کرد که ذهن در هزارتوی دوگانگی ها گرفتار نشده بود و آرزوی بر رفتن از این دوگانگی را نه با طرد یکی به نفع دیگری، که با حفظ یا جذب هر دو در هم، در ذهن پروراند؟