Marjan Hosseinpoor
Marjan Hosseinpoor
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

سیزیف و من

سالها پیش داستانی شنیدم درباره کسی که روزگاری به سبب خود بزرگ بینی اش محکوم شده بود که تا ابد سنگ بزرگی را به سمت قله کوه ببرد و با رنج و مشقت بسیار، درست درحالیکه چند قدم مانده بود تا به مقصد برسد، سنگ می غلتید و به پایین بر می گشت و او مجبور بود دوباره همان کار را تکرار کند. دوباره سنگ را تا بالای کوه هدایت کند تا دوباره سنگ بغلتد و به پایین بیفتد. آن روز فکر کردم که می توان این حجم از حماقت را هر روز تکرار نکرد.

سالها پیش به صورتی جدی وارد دنیای ادبیات شدم و در قلمرو نقد ادبی اش خود را محصور کردم. آن روزها با خودم فکر می کردم که به استدلال احتیاج دارم. حیاتم را وابسته به گفتگو می دیدم و توان تحمل دنیایی را نداشتم که در آن بنشینم و انبوه جهانهای پرنقش و نگار، در طیفی از عمق های متفاوت، درهایش را به رویم باز کند و من مسحور شوم و فقط گوش کنم. فکر کردم که باید در این دنیا «حضور» داشته باشم و این حضور را در «معنا»هایی می دیدم که نقد ادبی مدرن برایم می ساخت. نقدهایی که گاهی فهمشان برایم آنقدر مشکل می شد که یادم می رفت می خواهم از آنها برای گفتگو استفاده کنم. آنها مرا در دنیای استدلال های جذاب و پیچیده شان غرق می کردند و انگار مفهوم «هنر برای هنر» برایم تبدیل شد به نقد برای نقد. من، مریض وار، نظریه های ادبی را می خواندم و مسحور رمزگشایی های نظری خودم می شدم. خود را توانمندی می دیدم که علاقه ای دشوار را برگزیده ام. مشقتی که حکم آداب تشرف به آیین ادبیات را برایم پیدا کرده بود.

امروز نشته ام و فکر می کنم اینجا هم گفتگو نکرده ام و انبوه نقل قولها و سوال و جواب ها، بی هیچ ارتباطی با هم، در ذهنم پراکنده اند. به این فکر می کنم که شاید سیزیف با سنگش وارد گفتگو شده بود که حاضر بود تا ابد کنشِ حمل و واکنشِ رها شدن سنگ را تاب بیاورد. به این فکر می کنم که شاید بشود با تکرار وارد گفتگو شد و هر بار تجلی تازه ای داشت. به این فکر می کنم که شاید بشود با گفتگو، مفهوم حماقت را چرخاند. دارم به گفتگو فکر می کنم و نیازی که همزمان، هم مرا به سوی قله می برد و هم در مرز برآورده شدن، ناگهان از دست می رود. امروز که به سیزیف نگاه می کنم، نه حماقت، که خودم را می بینم که هنوز محقق نشده است. ضرورتی که با گفتگو به آزادی تبدیل می شود. با حظی از آرزوی گفتگویی هنوز محقق نشده در دلم، سنگم را به دوش می کشم و برای هزارمین بار، اولین قدمِ روی دامنه را بر می دارم.


حرکتتکرارضرورتنقد ادبی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید