به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست
ابتدا اجازه بدید بابت تیتر، که شاید کمی بی ادبی باشه ازتون معذرت خواهی کنم. دلم می خواست تیتر این مطلب، تلنگری سنگین داشته باشه.
همه ما طی سالهای زندگی مون افرادی رو دیدیم که به واسطه ی داشتن پدر (بخوانید والدین) پولدار، بسیاری از سختی های رسیدن به یک سری چیزها را احساس نکرده اند. در نتیجه همیشه دلمان می خواست که ماهم، همچین پدری داشته باشیم. در این پست می خواهم برایتان به روشنی بیان کنم، که طی مسیر زندگی مان شاید هرروز به دنبال پدری جدید میگردیم و می خواهیم فرزند او هم باشیم. اگر ادامه ی این پست را بخوانید، متوجه می شوید که چندتا پدر دارید.
شاید اکثر ما در دوران نوجوانی و جوانی انتظارات زیادی از پدرمان داشتیم. مثلا از پدرمان انتظار داشتیم که به ما محبت کند، مارا حمایت کند، برای ما امکانات رفاهی مختلفی از جمله ماشین و خوراک و سفر و تفریح فراهم کند، از ما در برابر خطرهای موجود و آینده مراقبت کند، به ما و انتخاب های مان گیر ندهد و مارا در رسیدن به آنها، حتی اگر مخالف نظر خودش هست پشتیبانی کند و هزاران انتظار دیگری که از پدرمان داشتیم. ولی وقتی بزرگتر شدیم، بعضی از ما این انتظارات را فراموش کردیم و فهمیدیم، پدر ما نمی تواند این کارها را برای ما انجام دهد و بعضی دیگر از ما، به این نتیجه رسیدیم که یا باید این کارها را پدرمان برای ما انجام دهد، یا پدر خوبی نیست.
این نوع نگاه کردن به پدر برای ما باقی ماند، وارد دانشگاه شدیم و انتظار داشتیم استادهای دانشگاه برای ما مثل یک پدر رفتار کنند و به ما درس ها را یاد بدهند، سر کلاس کاری نداشته باشند ما چیکار می کنیم و با کی تیک میزنیم، سوالات را قبل از امتحان در اختیار ما قرار دهند، سرجلسه ی امتحان اگر پرسیدیم جواب این سوال چیه؟ بهمون جواب بدن و در ادامه هم نمره ی خوبی بهمون بدن، فارق از اینکه ما چه عملکردی داشتیم.
وارد محیط کار شدیم و رابطه ی پدر-فرزندی بعدی مان را با مدیرمان شروع کردیم. از او می خواهیم مسیر پیشرفت شغلی و مالی را برایمان مشخص کند، مارا در طی کردن آن راهنمایی، پشتیبانی و حمایت کند و حتی یه جاهایی ما را روی کول خودش بگذارد تا ما خسته نشویم. به ما فارق از اینکه تلاش مان چطور بوده است و آیا کاری که کرده ایم دستاوردی داشته یا نه، حقوق یا شما بخوانید پول تو جیبی بدهد. برای مان امکانات رفاهی مختلفی اعم از داخل و خارج از محیط کار فراهم کند.
به عنوان یکی از افراد جامعه نسبت به حکومت مان هم در رابطه ی پدر-فرزندی هستیم. از حکومت می خواهیم مثل یک پدر دلسوز از ما مراقبت کند، امکانات رفاهی مختلفی را برایمان ایجاد کند، پول تو جیبی ماهیانه مان یا همان یارانه مان را بدهد، برایمان شغل درست کند، از ما در برابر خطرهای امروز و آینده مراقبت کند و ....
خلاصه، مثل اینکه ما هزاران پدر برای خودمان انتخاب کردیم و جالب اینکه چون خودمان می خواستیم و این نوع برخورد با خودمان را دوست داشتیم، این هزاران پدرمان هم هر کدام در نقش خودشان فرو رفته اند می خواهند ما را تربیت کنند.
یکی از پدرهایمان می گوید تو خودت صلاح خودت رو تشخیص نمی دهی و باید من به جای تو فکر کنم که چه سایت ها و خبر ها و مطالبی را می توانی در اینترنت بخوانی و کدام ها را نمی توانی بخوانی، پس من برایت فیلترشان می کنم. یا وقتی کار بدی کردی اول از همه برای تنبیه، اینترنت را قطع می کند تا فرصت داشته باشی به رفتارهای اشتباهت فکر کنی و در آخر هم به دنبال صیانت از ما هستند. پدر دیگرمان، به ما می گوید ساعت 8 صبح سرکار حاضر نبودی پول تو جیبی سر ماهت را کم میکنم. همینطور هر کدام از پدران مان خدماتی به ما می دهند و محدودیت های اصلاحی-تربیتی را برای مان ایجاد میکنند.
و اما مشکل چیست؟ مشکل آیا از همه ی پدران مان است که فکر میکنند ما فرزندشان هستیم، یا مشکل از ماست که به دلیل ترس از روبرو شدن با واقعیت های سخت زندگی و قبول مسئولیت همین 60 70 یا 80 سال زندگی مان، هرروز برای خودمان پدری جدید پیدا میکنیم تا از ما مراقبت کند.
در قبیله ای سرخ پوستی، وقتی یک نفر به سن 14 سالگی می رسید، او را از پدر و مادر و خانواده اش جدا می کردند و در شرایط سختی، مدتها دور از خانواده مجبور بود کار کند، سختی بکشد و هزاران بلا که سرش می آوردند و تا بزرگ قبیله احساس نمی کرد که رابطه ی وابستگی او به خانواده اش قطع شده است، اجازه نداشت به نزدیکی آنها برگردد. بعد از این که بچه بر میگشت هم خانواده اش و خودش اجازه نداشتند باهم باشند.
شاید روش خیلی سختی باشد، ولی به نظر می رسد تا رابطه ی پدر-فرزندی وجود دارد، تو بزرگ و مستقل نشده ای. برای خودت کاری درست نمی کنی و انتظار داری پدرت کاری را درست کرده باشد و تو به آن مشغول شوی. یک لحظه به آقای عظیم زاده فکر کن... اگر یتیم نشده بود و از 6 سالگی مجبور نبود فرش ببافد، آیا امروز می توانست در بین ثروتمندترین آدم های ایران باشد. یا آقای همایون صنعتی زاده که اگر بخاطر مشکلات خانوادگی، از پدر و مادرش جدا نمی شد و به کرمان پیش پدر بزرگش نمی رفت، آیا می توانست این همه کار را در کشور تولید کند.
خلاصه تا زمانی که به این نتیجه نرسیم که مسئولین در حکومت نماینده ها و کارگران ما هستند تا یک سری امور را برای ما انجام دهند و نه پدر ما، نمی توانیم ناراحت شویم که چرا از ما صیانت می کنند یا اینترنت مارا قطع می کنند تا ادب شویم. تا نفهمیم که مدیر یک شرکت رابطه اش با ما کارفرما و کارمند است که من به او کمک می کنم برای پیشرفت و او هم به من کمک می کند، نه پدر و فرزند که او باید از من حمایت کند و دستم را بگیرد، نمی توانیم ناراحت باشیم که چرا از حقوق و یا شرایط کاری به عنوان اهرمی برای تربیت من استفاده می کند.
خدا سایه ی همه ی پدرهای در قید حیات رو روی سر فرزندانشون حفظ کنه و اون پدرهایی هم که نیستند را مورد رحمت و بخشش خودش قرار بدهد.