با عوض کردن خونمون، دوستامو هم از دست دادم. بعضی ها وجودشون کمرنگ تر شد و بند دوستی رو پاره کردن، بعضی ها با یه بند نازک "تولدت مبارک" تونستن چندسال دووم بیارن. بعد از چندسال از نقل مکان فهمیدم هرکاری کنم دیگه این دوستیها زنده نمیشن. به دوست توی زندگیم نیاز شدید داشتم. زندگیم پر از سکوت و حرفای نگفته شده بود. فکر میکردم دوستایی که قبلن دوستم داشتن هنوز هم دارن تا رابطمون ادامه دار باشه.
اما نیست. آدما عوض میشن، زندگیشون و دوست ها؛ چون، تاثیر مستقیم روشون دارن.
کسی که تنهاس ولی ترجیح میده این واقعیت رو نادیده بگیره و خودشو گول بزنه.
به خودم قول دادم اول با آدمای جدید در ارتباط باشم، دوم نیازم به ارتباط رو بهشون بگم و سوم، بزارم هر خاکی اگه قراره روی دوستیهای قدیمی بشینه، بشینه.