داشتم پروفایل فیسبوکشو چک میکردم. چیزی که دیدم رو باور نکردم. زود به دوست صمیمیم پیام دادم: «باورم نمیشه... واقعا آنه و رُز با یه مرد ازدواج کردن؟»
«آره! مبارکه!»
«من حس خوشحالی ندارم از این اتفاق...»
«آمریکا رو میشناسی دیگه... اینجا هرجور رابطه ای هست.»
برای بار صدم خداروشکر کردم توی آمریکا زندگی نمیکنم.
«فقط احساس دلسوزی برای آنه (زن دوم) میکنم... زن دوم برای مثلا کسایی که پیرن، شوهر ندارن، وضعیت مالیشون خوب نیست و... بیشتر هست. اینکه یه زن 26 ساله به این فکر بیوفته انگار امیدی به پیدا کردن شوهر نداره یا خیلی ارزششو دست کم گرفته. دوست ندارم باهاشون دوست باشم.»
دکمه ی «لغو دوستی» رو زدم.
هممون عضو فرقه ی CSJoseph بودیم. رهبر گروهی که هنوز هم باور نداره مدیر یه فرقه ست. دنبال راه زندگی و بهترین ورژن شدن خودم بودم که بهش برخوردم. چهار سال از عمرم رو جدی صرفش کردم.
یادمه وقتی قرار بود از گروهشون با اجبار و تهمت مدیر گروه خارج بشم، دو روز تمام گریه میکردم تا حدیکه نفسم بالا نمیومد.

زیر تحقیرهای این مرد له و خرد شدم تا جایی که پیش همه به خودم بدترین فحش هارو میدادم تا خودم رو تربیت کنم چون باور کردم آدم بدی بودم.
اونموقع با کسایی که حقیقت دربارش رو میدونستن آشنا شدم و فهمیدم همه چی دروغ بوده. چهار سال حیف شد. توی کانال یوتیوبش حقیقت رو کامنت میکردم و موق شدیم اهانت هایی که به زنان میشد رو ازبین ببریم. به یوتیوب گزارش میدادیم و بالاخره ویدئوها پاک شدن!
اما حالا که از بالا به کانال و شخصیتش نگاه میکنم، ادم هایی که میخوان خودشونو پیدا کنن و کمبود اعتماد به نفس دارن در ضعیف ترین حالت ممکن توی زندگیشون بهش مراجعه میکنن (بیشتر جوون ها) و بدون هیچ فیلتری باورش میکنن.
حدیثه ی الان بزرگ شده و زندگیش خیلی خیلی شادتره! هیچموقع یادم نمیره التیام دادن دونه دونه ی زخمام حس خالص شادی و آزادی رو بهم میداد!
به امید روزهای روشن تر!