هرچقدر میبینم دور و برم پر از احساسات و مردمان احساساتی هستش. کسایی که اسمشونو «مرد» میزارن که با یه حرکت از فرط احساساتی بودن خودشونو میبازن و داد میزنن و هیچی حالیشون نمیشه. قرار بود مرد زن رو کنترل کنه که! زن ها هم مثل مرد ها داد میزنن و روسری هاشونو به اسم اعتراض میندازن! مثل اینکه تمام مردای احساساتی که واقعاْ زن در قالب مردن تحت تاثیر قرار میگیرن! کاش مردونگی کمی بیشتر رواج داشت! یاد کشور های خارجی ای می افتم که خیلی ها آرزوی رفتن بهشو دارن! زنا برای اعتراض خودشونو لخت میکنن و به خیالشون کاری موثر انجام دادن و جنگیدن! اهکی! مرد ها هم روی اسب احساساتشون سوار میشن و با یه هوی تا آخر دنیا رو میرن! عقل کجاست؟ خدا میدونه!
این شد که من به عنوان یه زن قراره با عقلم شرایط دنیا رو بسنجم، با عقلم رابطه ها رو بفهمم، با عقلم تصمیم بگیرم و در مقابل با عقلم دشمن زن های هرزه باشم. بیچاره اون زن هایی که فکر میکنن کرد ها واقعاْ برای اونا دارن میجنگن و شلم شوروا کردن! بیچاره اون زن هایی که این مرد های احساساتی رو به شوهری انتخاب میکنن! بیچاره اون مرد هایی که زن های مردونه رو توی خونشون اوستای خودشون کردن و ازش حساب میبرن. بیچاره اون مرد هایی که زن های توی خونه کتکشون میزنن!
ببخشید دنیا، من راهم جداست. من یه مرد میخوام نه یه مرد ضعیفه.
ببخشید دنیا، من راهم جداست. من میخوام یه زن باشم، نه یه مرد گانگستر.