کتاب شب هول رو با اصرار دوستانم شروع کردم به خوندن. توی مترو در راه دندانپزشکی با مادرم بودم. از آنجایی که صندلی خالی در قطار نبود، به در مترو تکیه دادم و روی زمین نشستم. پی دی اف را باز کردم. برای تمام کردن کتاب در یک ماه باید روزی 13 صفحه میخواندم. پی دی اف را باز کردم، هر صفحه ای که میخواندم گیج و گیج تر میشدم. هیچکدام از خط های کتاب به هم ربطی نداشت. آیا این یک داستان و رمان بود؟
از سر جایم بلند شدم و وسط حرف مادرم با خانم کرم فروش پریدم: «این چه کتابیه؟»
«چی داری میخونی؟»
«اسم کتاب شب هوله، بیا یه کم برات بخونم شاید من اشتباه میکنم و واقعا کتاب خوبیه.»
مادرم آنقدری که من کتاب میخوانم، کتاب نمیخواند و برای همین برای کسانی مثل او بعضی از کتاب ها ممکن است جذاب باشد. کمی از کتاب را برای مادرم خواندم.
«این چیه دیگه؟ ولش کن نخونش!»
از واکنش مادرم هیجان زده شدم و سری به سایت هایی که کتاب در آنها فروش میرفت، رفتم. خیلی ها با نظر من موافق بودند و خیلی ها هم این کتاب را شاهکار میدانستند.
خلاصه چون به دوستم قول داده بودم تا در حد توانم این کتاب را بخوانم، تا صفحه ی 107 خواندم؛ هرچه پیش میرفتم اوضاع بدتر میشد و نظرم قاطع تر که «خواندن این کتاب برای من نیست.»
ممکن است خیلی ها دوستش داشته باشند (گرچه هنوز نفهمیدم چرا) ولی من دلایل خودم را داشتم که در این ویدئو همه ی آنها را توضیح دادم.
تا حالا شده کتابی را نیمه رها کنید؟
