ویرگول
ورودثبت نام
hsnaji
hsnaji
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

تجربه عشقی مرطوب

یادت هست..؟

هوس پیاده روی داشتی و آن ابرهای حسود،

"عشق روی پیاده رو" را تاب نیاوردند!

باران بارید...ما خندیدیم

تند شد... خنده کنان دویدیم

تندتر شد... سرپناهی را جستیم

باد هم به این معرکه ای که باران گرفته بود، اضافه شد

تو به آغوش من پناه آوردی

من از باد و باران تشکر نمودم!

عشقزیر بارانمصطفی مستورتهرانعشق مرطوب
تمايل حقيقي من به نوشتن نبود. به خاموش ماندن بود! نشستن بر آستانه يك در و نگريستنِ آنچه مي آيد، بدون افزودن بر همهمه عظيم دنيا. "کریستین بوبن"
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید