
زمان: باور دارم، تا حدود زیادی مخلوق ذهن خودمان است. از کنار هم گذاردن و چیدن تصاویر ثبت شده در ذهن است که مفهوم زمان شکل می گیرد. گرچه هنوز نتوانسته ام مرز واضح و دقیقی بین "ذهن" و "خود" ام بدست اورم و میزان اورلپ و یا دقیق تر، کورلیشن بین این دو برایم مجهول باقی مانده است. اما برای فهم زمان ، این مجهول تاثیرگذار نیست. در هر حال ذهن، قدرت پردازش بسیار بالایی دارد و پردازشگر نرونی مورد استفاده اش، با میلیاردها نرون فعال و صدها تریلیون کانکشن بین نرونی، پارالل پراسسینگ قدرتمندی را در اختیار وی قرار می دهد.
بطور معمول ذهن روی داده های متعارفش – یعنی آنچه از چشم و گوش و .... دریافت می دارد- بطور دائمی پردازش های تعریف شده خود را انجام داده و ضمن تعریف خروجی ها و فرامین لازم و ارسال آن به بخش های دیگر، داده های دریافتی را به بخش بایگانی ( یا حافظه) می سپارد. بیکارتر که می شود، یعنی اوقاتی که حجم همزمان داده های ورودی اش چندان بالا نیست و ورودی کافی برای پردازش به او داده نمی شود، بسان حلقه های نرم افزاری do-while که دائم دستورالعمل ها توسط پردازشگر انجام می شوند اما کار خاصی صورت نمی پذیرد و خروجی مشخصی ندارد چرا که داده ورودی جدیدی دریافت نکرده است ( یکجورایی زبان حالش همان مصرع معروف کلیم کاشانی است که " موجیم که آسودگی ما عدم ماست" ) و اگر تا صبح قیامت، داده ورودی دریافت نکند، در این حلقه های بیهوده از سرناچاری اش، گرفتار می ماند!
داشتم می گفتم! وقتی ذهن سرش خلوت تر می شود می دود سراغ بایگانی و حافظه، تصاویر پیشین را بیرون می کشد و با آنها ور می رود و اینگونه تاریخی را برای ما اندک اندک می سازد و "گذشته" را برای ما خلق می نماید. بعد ما و یا ذهن ما، که نمی دانم فاعلش کدامیک از این دو تاست، نامش را لحظه های قدیم و خاطرات کهنه می گذاریم. "آینده" هم از بخش خیال بافی و بازی ذهن است که ساخته می شود. اجزای تصاویر برگرفته از حافظه را چنان در هم می آمیزد و ترکیب می نماید و بدان ها جان می بخشد که گویی بخشی نو و نارسیده از زندگی اند!
توی خواب، که ورودی های متعارف از حواس پنجگانه غائب اند، ذهن رویاسازی می کند و فیلم و داستان های طولانی خلق می کند. گرچه عده ای معتقدند که رویاهای فیلم گونه، در واقع تعدادی تصاویر و یا لحظه های بسیار کوتاهی از یک واقعه اند که ذهن شبانه می سازد و همزمان در حافظه ذخیره می نماید. صبح که می شود و بیدار می شود یادت می آید رویایی دیده ای ( یعنی ذهن یهویی می رود سراغ فایل کاری دیشب اش)، در مرور مجدد ذهن است که به تصاویر تکه تکه و لحظه های ثانیه ای، حیات ممتد و پیوستگی لازم را می بخشد و از آن تصویرهای مجزا، فیلمی پیوسته تولید می کند که "تو" احساس می کنی داری رویا را بیاد می آوری!!
بدمخمصه ای گیر افتاده ایم.. در فرازی از دعای کمیل است که خطاب به قدرت مطلق هستی عاجزانه می نالیم که: لایمکن الفرار من حکومتک!... درباره ذهن ، هر روزه و با زبان بی زبانی باید چنین بگوئیم و با زبان سیف فرغانی بنالیم که:
گریز از تو و جز تو گریزگاهی نیست
شکایت از تو و غیر از تو پادشایی نیست.