به نام حق تعالی
ساعت:۱۷:۴۶
۳۰ آبان ۱۴۰۴

سرتا اگر زرد وپژمرده ایم ولی دل پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره پر از خاطرات ترک خورده ایم.



این متن یک آزادنویسی شخصی است زیاد مهم نیست.





آبان دیگر هم گذشت و رفت پی کارش و ما را همچنان پی حال زارمان گذاشت و در انتظار حل مشکلاتمان. نه انگار از حل آنها خبر نیست .
از باران هم که دیگر هیچ، دیگر چیزی در زندگی تازگی ندارد. زندگیهایمان هم بوی زندگی ندارد. دارم کمکم به این نتیجه میرسم که نمیشود به آینده دل بست. و نه گذشته ما مالی هست.
این یک ماه، سه روز، در صف کنسانتره دولتی برای گوسفندان گذراندم. پنجره فولادی هم در اداره کشاورزی نقاب درست کرده اند تا به طرف ما حواله آذوقه ببعیها راپرت کنند.
امسال هم زمین زعفران ۳۰۰ متری ما چنگی به دل نمیزد،خشکسالی نان همه موارد مارا آجر کرده است. . بیخیال میشها هم – قوز بالا قوز – شدهاند. برهها را زودتر پسانداختند تا یک زمستان آذوقه کامل بخورند و کادونها را خالی کنند.
خلاصه این آخر آبان، حیف است که این متن را ننویسم که نماند به یادگار. آخ که چقدر زود گذشت و یک ماه دیگر را دنیا لامصب از ما کش رفت، در بطالت و سرگردانی.
آره واقعاً، بطالت، کلمه دیگری ندارم. همش در گوشی وا مونده، پر از کارهای جا مانده. احساس میکنم بطالت مهمترین کلمهای است که این روزها باید برای روزهایم به کار ببرم.
آبان گذشت، گذشت که گذشت، به درک.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
۳۰ روز تا پایان پاییز ۱۴۰۴
۱۱۹ روز تا پایان سال ۱۴۰۴