پست ۱۰۳
به نام خداوند حتی در نا امیدترین شرایط
پنجشنبه نویسی
آری اینجا می نویسم که راحت شوم مهم نیست چگونه قضاوت شود بدون هیچ واهمه حال صبحم را نوشتم .
صبح که از خواب بیدار شدم، همه چیز پر بود از احساس ناامیدی و ناتوانی.می دانید در روستا هم دیگر خبری ازبوی نان محلی نیست هر آنچه هست به جز چند درخت همان زندگی ماشینی شهر است .
شهریور برای من همیشه حال و هوای خاصی دارد؛ برای یک روستایی شهریور پایان سال زراعی است و مهر آغاز سال کشاورزی. همین که شهریور میرسد، حس میکنم یک سال دیگر هم گذشت، بیآنکه اندوخته مالی به دست بیاورم. مخصوصاً امسال که اوضاع کشاورزی و دامداری اصلاً خوب نبود. خشکسالیها همه چیز را رو به نابودی برده است.

میدانم همه مردم کموبیش گرفتار مشکلات اقتصادیاند، اما حالا من از حس خودم نوشتم؛ پس زیاد سرزنشم نکنید. شهریور برایم بیشتر از آنکه یادآور مشکلات مالی باشد، یادآور این حقیقت تلخ است که زندگی در این روستا برایم از روی اجبار است. چرا به اینجا آمدم بماند، اما حقیقت این است که اصلاً از این مردم و این روستا خوشم نمیآید.

نمیدانم این حرفها چه ربطی به دیگران دارد؛ نوشته ای برای دل خودم است. شاید دیگران هم بخوانند، اما حقیقت این است که هر روز پیرتر و ناتوانتر میشوم و آینده این جامعه هم نامطمئنتر است

مهر برای بعضیها ماه دریافت اجاره ملک و محصول است، اما برای من ماه حسرت است؛ حسرت اینکه یک سال دیگر به سالشمار زندگیام در این روستای لعنتی اضافه شد.و سنم بیشتر وتوان کمتر شد
هرچه هست، نوشتم تا کمی آرام بگیرم. زندگی را باید ادامه دادحتی اگر ناتوان از تغییرش باشیم. میدانم همه مردم مشکلاتی دارند، اما برای من انگار هیچ راه حلی برای تغییر شرایط نیست. حس میکنم در بنبستم.
ولی خب… بیخیال؛ این هم میگذرد، مثل همان پانزده سالی که گذشت.










واین ۱۵ سالم همه جا از جمله در این روستاگذشت باقی اش می گذر د عمدا این عکس جور واجور گذاشتم سبک من همین طور دیگه کاری نمی تونم بکنم .تمام
آخرپست ۱۰۳
پنجشنبه ای دیگر با همه خوشی ناخوشی
تاریخ
انتشار یک غم نامه راحت کننده دلم ۲۰ شهریور ۱۴۰۴