
چقدر زود گذشت تابستان؛ حتی اجازه نداد نگاهش کنی. به قدری پرافاده بودند سه دخترش که هر کدوم تندتند چمدان بسته رفتند. یعنی اینقدر دخترات بیوفا؟ تابستان جان، خوب دخترانی تربیت نکردی؛ زود قهر میکنند. تیر خانم، مرداد خانم و شهریور خانم هر کدام یک ماهی بیشتر نشدند یار ما و با رفتنشان شدند سبب آزار ما. شهریور خانم پُست، مرداد خانم چشمکی زد و رفت. یادت هست که آمدی پیشم؟ ولی نه، تو هم رفتی تا تنها من بمانم.
۳۹ شهریور خانمِ پرادعا که مرا نخواستند و رهایم کردند؛ حال من ماندم میان دلتنگی. مهر خانم که بیاید، شروع میکند به درد و دل، چون او به «خانم دلتنگی» مشهور است. همه شعرا از روی درد و دلهایش شعر میگویند. نمیدانم اسم درد و دلهایش را «غرغر» بگذارم یا نه، ولی نمیتوانم؛ چون پر است از زیبایی. لباسهایش رنگارنگ است و من عاشقِ لباسهای رنگی هستم.
مهر خانم، خوش اومدی. دوست دارم درِ دل باز بشه، درد و دلهات توی دلم آغاز شه. من دوست دارم؛ هر چند تو هم عشقِ ماندگاری نیستی، ولی بازم عاشقتم.
فدات،
عاشقِ دلسوختهات — دلنویسِ روستای کوچکِ سابق