
چیزهایی برای گفتن دارم، اما فعلاً ذهنم هنگ است. میدانی چرا؟ چون مهم گفتن حرفها و حقیقت به او نیست؛ مهم چگونه گفتن است که آن کس غش نکند. خبرهای بد را یکقلپی نمیتوان در حلقِ فکرِ مخاطب کرد.
این حالِ کسی است که مجبور است بگوید به آدمی دیگر چیزی که باعث دلسردی است. و چقدر بد است به کسی بگویی که تا پایان عمرش محتاج همدردی است.
شاید گفتنِ خبرِ بد از خودِ خبرِ تلخ تر باشد، ولی دنیا همینگونه مجبورَت میکند که کامِی را به تلخی بکشانی. دنیا تلخ است، گرچه ظاهرش برای عدهای ظاهربین، چو عروسی زیباست.
این شاید حالِ من نباشد، ولی شاید هم شد؛ خیلی بین ماندن و نماندن فاصله نیست.