
میدونید دوستان عزیز حقیقتش ویرگول برای من یک یک محله شده که آدماش همه یک نوشته خونه دارندآدماش مشغول زندگیشون هستند که نوشتنشونه بعضی وقتها به نوشته خونه های هم سر می زنن از گل واژه های گلدون باغچه نوشته خونه دیدن می کنند بعضی وقتها از گل واژه لذت می برند بعضی وقتا هم گل واژه ها مورد پسندشان نیست خلاصه فهمیدم نه ویرگول نه حتی اینستاگرام نه حتی کل فضای مجازی ونه حتی فضای حقیقی ونه حقیقی ونه مجازی روی هم ونه حتی کرده زمین همه عالم است حتی آسمونا هم همه دنیا نیست پس بهتر بگیم
حقیقتش دوسال پیش یک مشکل حقوقی داشتم پرونده به ضررم شده بود وکیل نگرفته بود فقط یک لایحه می خواستم که وکیل بنویسه برای تجدید نظر استان خلاصه هرکار کردم وکیل خیلی طول داد ننوشت من دیگه دیدم وقت نیست نشستم یکم قوانینو از اینتر نت خوندم یک متنی آماده کردم به وکیل گفتم توکه زحمت نکشید ی یک لایحه بنویسی حداقل بخون ببین خوبه همینو بفرستم گفت این متن خودت نوشتی گفتم پس کی نوشته عمه های خدابیامرزم نوشتند گفت از من بهتر نوشتی همینو بفرست حقیقتش من قوانین حقوقی رو بلدنبودم فقط متنو سعی کردم از نظر نگارشی خوب بنویسم خلاصه قاضی به همون متن هم استنادکرد رای برگشت .
فهمیدم یک نیمچه استعدادکی هست البته در پست های قبل گفتم یک دفترچه متن نویسی در نوجوانی داشتم خلاصه یک روزم رفتم تواینتر نت گفته بود توروستاتون وبلاگنویسی کنید ما چسبیدیم رفتیم به سایت کافیته یک چندتا مطلب نوشتیم دوست عزیز آقا سبحان که توویرگول هم می نویسه مقاله ها لایک می کرد ولی کافیته دلگرمم نکرد تابنویسم.
تا یک روز سایت ویرگول دیدم که یک حساب ایجاد کردم 3 تا پست نوشتم بعد ش ازمهر پارسال دیگه قلمم به خواب زمستونی رفت تا تیرماه یک روز وقتی مرورگر گوشی روبازکردم دیدم حساب ویرگول هنوز داره چشمک میزنه گفتم برم دوتا پست بذارم تا خدا چی بخواد از اونموقع 50 تا چندتا بیشترپست گذاشتم هرچند 10پست من شاید اندازه یک دونه پسته آقای بنی هاشمی که در مورد تولدشون نوشته بودند نشه .27 از بزرگواران چشمان مبارکشون برنوشته های سردرگم ما نظاره می کنه و91 نفر از نویسنده های عزیز را با دیدن مطالب ارزشمندشون دنبال می کنم سعی کردم کامنت ها زیادی بذارم هرچند بعضی از بزرگواران که کم لطفی کردند نگاهی هم به مطالب ناقابل مانکردند درصورتی همه مقاله هاشون خوندم لایکم کردم کامنتم هم گذاشتم به شوخی میگم ما رابه لایک توکه امید نیست کامنت مخالفی بنویس تا خوشحالمان کنی .
شوخی با کامنت های که نوشتم
ازآقای دادخواه که از نویسندگان حرفه ای ویرگول هستند، حقیقتش یک مقاله خوندم به نام کتابخون واقعی. نوشته بود هرکی از پدر و مادرش قهر کرده نویسنده و کتابخون شده. من با خودم گفتم: حسین! نکنه منظورش به توست؟ گفتم: بابا من که گفتم نویسنده نیستم. یک دلنویسم. یک پرتوپلاهایی از دلم بیرون میاد، میریزم تو پست، منتشر میکنم. دادخواه اونو براتو نگفته. به نوشتن سردرگم و پریشون ادامه بده.

یه مقاله دیگه از ایشون به نام نزدیک به چهل سالگی خواندم یک دفعه داغ دلم تازه شد. گفتم: حسین، تو هم داره ۴۰ سالت میشه، سروصورت داره رنگ برف میگیره. فوری دست به کار شدم. یک کامنت به آقای دادخواه زدم، گفتم: داغ دلم تازه کردی آقای دادخواه، باید بذاری یه مقاله بنویسم. گفت: بنویس، ما هم میخونیم. نشستم مقاله ۴۰ سالگی شروع دردنویسی نوشتم. یک دفعه دیدم ویرگول برداشته اون مصیبتنامه رو گذاشته تو پستهای منتخب. گفتم: اگه میخواستی تو پستهای منتخبت ازمن یکیشو بذاری ، آبروداری میکردی، یکم شادترش میکردی به قول جواد یساری

آقای بنی هاشمی از نویسنده های خوب ویرگول هستند طنز خیلی می نویسند به همین دلیل با ایشون یکمی شوخی بیشتر کنیم
پست های آقای بنی هاشمی رو دیدم. شروع کرده ایشون از سفرهای اسنپی و رانندههای خانم مینویسه. گفتم: آقای بنی هاشمی، فارغ از محتوا، مخاطبو خوب میکشونی تا آخر مقاله. گفت: محتوا که نداشته. یک اسنپ نوشته بود، گفتم: آقای بنی هاشمی، شما هر روز که با اسنپ میری رانندههاش خانماند؟ شایدم ما تو روستاییم نمیدونیم. میشه خودت انتخاب میکنی؟ خلاصه هرچی هست، خوش به حالت، خاطرههای خوش میسازه برات.

من که نه اسنپ سوار میشم، یکبار تو سال ماکسیم سوار میشم برم ایستگاه قطار تا تهران موطنمون برم. چشممومثل طیالارض رو هم میذارم جلوی سکوی قطارم. اینقدر راه کمه که نمیفهمم راننده خانمه یا آقا. بعدش مرد حسابی آخرشم یک کلاه شرعی درست می کنی برای نوشتهات ، میگی: برای سلامتی امام زمان صلوات. نه به اینکه محتوا نداشت، نه به اینکه آخرش کلاه شرعی میذاری
در ثانی، پارتی ۴۰۰ نفره گرفتی. چرا فقط سوگولیهای ویرگول باید کیک نوشته بدی؟ بار ۴۰۰ تایی شدنتو400نفر بکشن. به چند نفرسوگلی گوشچشم بندازی، عیب نداره. ولی ما هم دنبال کردیم، ما راضی نیستیم.تولد تو تبریک گفتیم فقط گفتی یک سپاس همین وتمام


بعد م یه نوشته از آتریسا خانم، از بانوانی که نوشتههاشون خیلی زیبا و ادیبانه است، میخوندم. یک بار یک مقاله ازشون خوندم، دیدم کامل نگرفتمش. فهمیدم بحر لجی، دریای وسیعیه. وارد نشیم بهتره. یک مروارید جمله از توش بکشیم بیرون، یک کامنت سر هم کنیم، خداحافظ.

همون یک جمله را گرفتم، یک کامنت گذاشتم، دریا را ترک کردم. خیلی از نوشتهها همینطوره. خیلی پیچیدهنویسه. البته نه اینکه من اینقدر خنگم که هیچی نفهمم، منتها تمرکز بالا میخواد. من باید ۲ و ۳ بار بخونم. منم بیحوصله، یک بار میخونم، از یک جاش کامنتی می ذارم و مرخص از حضور مقاله محترم میشم

خانمها خیلی از این مقاله ها مینویسند. البته همه نوع مینویسند: از ابهام و پایان بازنویسی، از امیدنویسی، از نوستالوژینویسی، و خودمونینویسی. از همه نوع دارند. هنر میریزه از قلمشون.ولی الان پست های همشونو نمی تونم بذارم چون مقاله خیلی طولانی میشه خسته کننده میشه وگرنه خیلی از مقاله ها رو خوندم کامنتم گذاشتم.
انواع کامنت ها وجوداره از کامنت آموزنده ،نابود کننده و پرنده چندتا کامنت آموزنده و چند کامنت نابودکننده و چند کامنت پرنده که رو نوشتهها م بزرگواران گذاشتن، براتون میذارم.
کامنت های آموزنده کامنت های که آز آنها آموختم



کامنت های نابودکننده : اینقدر ر روحیه لطیفی دارم می خواستم به خاطر همین کامنت بی خیال ویرگول شم اسم پروفایلمم هم عوض کردم عاشق شعر به زباله دان تاریخ پیوست.

کامنت های پرنده :اینم کامنت های دلگرم کننده که اسمش گذاشتم پرنده



در اینجا یک چیزی بگم: دیروز یک پست از آقا محمد خوندم. به جای اینکه انشاءالله اسرائیل از صحنه روزگار محو بشه، دل من محو شد.

یه چیز دیگه: مذهبینویسا تو ویرگول مظلوماند. فقط برای انجام تکلیف اینجان. البته وظیفه مذهبینویس همینه.
برندهای ویرگول
گوگول ،دستانداز و سفیر پاکی، رواننویس، وباقی که نمیدونم اسمشون چیه، خودشونو یک برند تو ویرگول جا انداختند گوگول. ولی خیلی با مزه است.

اطلاعات کلی
جناب آقای سمیعی که ید طولایی در سیاسینویسی دارند، واطلاعاتشون بالاست
در این زمینه. فکر کنم آقای اعظمی یکی از پر فالورترینان. شعرهایی که میگن عالیه. اتفاقا اولین نفری که لطف کردند نوشتههامو با چشمان عزیزشون نظاره و دنبال کردند، ایشون بودند.
از بزرگواری آقا سعیدصالحی ع، کارگاه و آلفا که کامنتای امیدبخش نوشتند و بزرگواران دیگر مخصوصا خانمهای محترم که کامنتاشونو دیدم، تشکر میکنم.
آقای سیدی که از مذهبینویسهای خوب ویرگولاند و اولین کامنت را گذاشتند، هم تقدیر میکنم.
و همچنین از تموم کسایی که متنها و کامنتها رو خوندند و لایک و کامنت گذاشتند، چه موافق و چه مخالف. و همچنین از کسایی که کامنت رو خوندند، چه لایک کردند چه نکردند، چه پاسخ دادند چه ندادند، کمال تشکر دارم. خلاصه، من که نوشتن بلد نیستم. فقط از رو یک جمله از ترانهای یا دیدن عکسییو منظره ای پراکندهنویسی میکنم. اما چند روزپیش در روستا مشغول کار بودم. یک دفعه یک جمله از ترانه رضا صادقی رو شنیدم که گفت: زندگی را دوست دارم با همه بدبیاریش. با این جمله، یک چند تا دلنوشته که از ذهن دلنویسم گذشت،بااو مقاله راتموم می کنم اگه بخوام دردو دلامو با اهالی ویرگول به اشتراک بذارم، طولانیتر میشه.فکرنکنم ولی با این دلنوشته ها در مقابل مقالات عالی دوستان بشه ادامه دادولی سعی خودمو می کنم تا اگر زنده بودم دلسرد نشدم دوستان موندن دلسرد نشدند ما هم باشیم تا همینجا بسه.البته فکرکنم این مقاله از نظر دستور نگارش مشکلات داره ولی دلم نیامد زیاد دست بهش بزنم خودتون به بزرگیتون ببخشید
زندگی را دوست دارم باهمه بدبیاریش
زندگی را دوست دارم باهمه بدسازگاریش
زندگی را دوست دارم باهمه بی سرپناهیش
زندگی رادوست دارم باهمه بی تکیه گاهیش
زندگی رادوست دارم باهمه نا سربه راهیش
زندگی راد وست دارم باهمه نا به جاهیش
زندگی را دوست دارم با هم بی وفاییش
زندگی رادوست دارم باهم پر جفاییش
زندگی را دوست دارم باهمه چشم تنگیش
زندگی را دوست دارم باهم دل سنگیش
زندگی رادوست دارم باهمه خون سردیش
زندگی رادوست دارم باهمه بی همدردیش
زندگی رادوست دارم باهمه دردهای کاریش
زندگی را دوست دارم باهمه اشکهای جاریش
زندگی رادوست دارم باهمه جاهای خالیش
زندگی رادوست دارم باهمه تنگنای مالیش
زندگی رادوست دارم باهمه گذشته وپیش
زندگی رادوست دارم باهمه نوش وهمه نیش
