









حقیقتش چند روزی است در اطراف خانه مشغول بریدن درختانی هستیم که خشک شدهاند؛ یا درختان گردویی که بخشهای بالاییشان آفت زده بود و باید از وسط بریده میشدند.
لحظهای با خود اندیشیدم که این درختان، با خصوصیات ژنتیکی خاص خود، وقتی خشک شدند و بریده میشوند، دیگر هرگز در این کرهی خاکی با همان ویژگیها و همان هویت پدید نخواهند آمد.
در این درختان، زندگی از تنه و شاخه و اندامشان رفته است. حالا چوبهای خشکشان به کارخانه برده میشود تا به نئوپان تبدیل شوند؛ و از آن نئوپان، مبل، کابینت، قفسه و کمد ساخته میشود.
در واقع، آن درخت گردو باقی میماند، اما تغییر شکل میدهد — از موجودی زنده به شیئی بیجان.
و اما انسان...
من و تو تا وقتی زندهایم، مانند درخت، موجودی جاندار و سرپا هستیم. اما پس از مرگ، جسم ما نیز بیروح میشود و بیجان. وقتی بدنمان را دفن میکنند، یا خوراک موجودات ریز در خاک میشویم و یا مستقیم به خاک تبدیل میگردیم.
در نتیجه، همانگونه که درخت زنده به شیئی بیجان مانند مبل و کابینت تبدیل میشود، انسان نیز پس از مرگ، به موجودی بیجان به نام خاک تبدیل میگردد.
شباهت دیگر انسان و درخت این است که همانطور که هیچ درختی دقیقاً مانند درخت پیشین دوباره به وجود نمیآید، هیچ انسانی نیز با همان خصوصیات تکرار نمیشود. هر انسان، احساسات، عواطف و افکار مخصوص به خود را دارد — چیزهایی که در درخت نیست و در هیچ انسان دیگری بهطور کاملاً یکسان تکرار نمیشود.
بحث جهان پس از مرگ و اعتقاد یا انکار آن، خود مجالی دیگر میطلبد؛ چراکه موضوع این نوشته، همین کرهی خاکی و چرخهی طبیعی حیات و مرگ در آن است.