
مرداد خانم چشمکی زد و رفت.
مرداد خانم بهم گفته بود میمونه پیشم، ولی دروغ گفته بود. اونم از اون بیوفاهاست؛ اونایی که با یک ناز و ادا مییان و با یک چشمک ولت میکنند.
آره خلاصه، نشسته بودم توی خیابانِ سال، داشتم روی ماه مرداد خانمو نگاه میکردم. گفتش: «چمدونم برداشتم، میخوام برم.»
گفتم: «کجا؟»
گفت: «همون جایی که فروردین خانم و اردیبهشت خانم و خرداد خانم و تیر خانم رفتند.»
گفتم: «کجا رفتند اونا؟»
گفت: «لابهلای دفترچه خاطراتت که از عشقات مینوشتی.»
گفتم: «تورو یک جا دیده بودم.»
گفت: «خواهرام بودند.»
گفتم: «خواهرت؟ یعنی من عاشق خواهرات هم بودم؟»
گفت: «آره.»
گفتم: «یعنی عاشق ۳۸ تا از خواهرت شدم؟»
گفت: «آره، همشون مرداد خانم بودند.»
گفتم: «چه فرقی داشتند؟»
گفت: «اونا درسته خواهرم بودند، ولی ما فقط از مادر با هم خواهر بودیم. پدرامون هرکدومشون یک سال آقا بود.»
گفتم: «مادرتون کی بود؟»
گفت: «گرما خانم. یعنی هممون بچهی گرما خانم بودیم.»
گفتم: «حالا چی میشه؟ تو یکی کاری کنی برام ... به پات میافتم، نری.»
گفت: «خواهرام منتظرند.»
گفتم: «کجا منتظرند؟»
گفت: «تو سرزمین خاطرهها. همون جا جمع شدیم. فقط وقتی آدما به اون سرزمین میان، یک مشت خاطره بهش میدیم و بیرونش میکنیم.»
گفتم: «چشمم خیلی تورو گرفته. تو مثل اینکه با خواهرت فرق داری.»
گفت: «به همشون از این حرفا زدی. به مرداد خانمِ چهارده صفر سه نگفتی به پات میافتم نرو؟»
گفت: «شهریور خانم میاد، یادت میره و منو فراموش میکنی.»
اونم چمدونش برداشت و رفت به سرزمین خاطرهها.
گفتم: «خانم جدیدی نیست عاشق بشم؟»
گفت: «چقدر هرزهبازی در میاری!»
گفتم: «طبعم دنبال عشقه.»
گفت: «یه چیزی بهت میگم؛ تو این خیابون سال و شهرِ عمر، خانماش با ناز و ادا میان و با یک چشمک میرن. تو از همون فرصت که هستند، لذت ببر. عاشقانه رفتار کن؛ روی ماهشونو ببوس، نازشونو بکش، در آغوش بگیرشون. تو هرزه نیستی. اینجا زنهاش همه چمدون به دستند.»
تو همین حال بودم که داشتم روی ماه مرداد خانم میبوسیدم که یکدفعه شهریور خانم اومد؛ با یک قد و بالایی، ادایی گفت:
«گفتم توکی هستی»
گفت: «عشق جدیدت.»
شهریور خانم
تو همین احوال بودم که چشمام یکدفعه باز شد. دیدم ساعت دقیق، ثانیهای اول روز اول شهریور ۱۴۰۴ . و من همه اینها رو در خواب دیدم.
راستی، قدر مرداد خانمهای عمرمون رو بدونیم. اونا مهمترین عشق زندگی ما هستند. نذاریم اگه از پیشمون رفتند، دلگیر برند. و اگه ما رفتیم سرزمین خاطرهها، اصلاً نگاه ـ که هیچ ـ چشمک به ما نزنند.

