

با ویرگول اومدم، نوشتم و نوشتم تا به پست صدم رسیدم.
خوب یا بد، از روی بیکاری زیاد، توی دو ماه ۹۷ پست نوشتم و ۳ تا هم دیماه. مجموعاً شد ۱۰۰ پست.
حالا نمیدونم این پستها چه تحفههایی هستن. از زبون یک آدمیان که نه سواد آنچنانی داره، نه کتاب اونجوری میخونه. خلاصه، کسی که از ته دلش مینویسه.
نه از هوش مصنوعی مینویسه، نه معرفی کتاب، نه معرفی فیلم. توی باغ این حرفها نیست.
من اصلاً فیلم نگاه نمیکنم؛ حقیقتش حوصلهاش رو ندارم.
کتاب هم گهگاهی، وقتی حالم خوب باشه، میخونم. وگرنه زیاد اهل کتاب نیستم.
تو خط فناوری اطلاعات و هوش مصنوعی هم نیستم.
تنها چیزی که بلدم، یک مشت اصطلاحات سیاسی و فلسفی، یکسری خاطرهی بیارزش، و یک عالمه حرف مفتیه که به درد خودم میخوره.
حالا نوشتم. کسی خوند یا نخوند، آخرش چی؟
نه سود دنیوی داشت، نه حظ اخروی.
فقط از فرط بیکاری، دستام مثل بچهها با کیبورد بازی کردن.
نه واژههای قلمبهسلمبه، نه شعرهای عاشقانه، نه فناوری نوآورانه.
چیکار کنم؟ من اصلاً شبیه ویرگولیها نیستم.
خلاصه، هرچی بود ۱۰۰ تا پست شد.
بعضیها خوندن، بعضیها نخوندن. بعضی لایک کردن، بعضی نکردن.
یک عده کامنت گذاشتن، یک عده هم نذاشتن.
این دو ماه سر و تهش همین بود.
اصولاً هم خیلی باب شده که بعضیها «پینوشت» میذارن. مهم نیست. من حوصلهی پینوشت و این مزخرفاتو ندارم.
قصهی من اینه: آدمی ساده و بیتعارف که مینویسه.
اگه کسی دنبال حرفهای قلمبهسلمبهست، همون چند نفری که چرندیات منو میخونن، مثل دوست عزیز تر از جانم بلاکم کنن!
(البته من خودم عاشق کتاب چرند و پرندم؛ جسارت به چرندیات نشه!)
هرچی هست، یک نوشتهی بیسروته شد پست صدم.
یعنی هیچکدوم از اون ۹۹ تا پست خوب نبود، مگر دلنوشتههای مذهبی.
برای من سادهنویسی و خودمونی نوشتن شرطه. به زبان عامیانه مینویسم و همین حدِ نوشتنم هست.
خوبه ادامه بدم یا نه؟ نمیدونم.
حقیقتش، وقتی ۹۷ پست توی ۲ ماه نوشتم، حس میکنم زیادی بیکارم.
من هرچی احساس میکنم مینویسم. همینطور.حتی اگه از خودم متنفر باشم احساس حقارت کنم بازم می نویسم .دوست دارم همونم می نویسم.
البته خیلی سعی کردم یک کنایه بلاک در این مقاله بزنم ولی شیطونو لعنت کردم رفتم پی کارم
چیکار کنم؟