ویرگول
ورودثبت نام
حسین تقوایی دل نویسی تنها از پشت کوه
حسین تقوایی دل نویسی تنها از پشت کوهباوردارم هر چه می بینیم و ازکنارش می گذریم می تواند بهانه نوشتن باشد بی تفاوت از کنار هیچ صحنه ای نباید گذشت چه زیباست که با نوشتن ماندگارش کنیم
حسین تقوایی دل نویسی تنها از پشت کوه
حسین تقوایی دل نویسی تنها از پشت کوه
خواندن ۴ دقیقه·۴ ماه پیش

چهل سالگی وشروع دردنویسی های من

چهل سالگی شروع ورود به دوره میانسالی است که شروع یک دوره بحران هویت ودگردیستی در زندگی می تواند باشد.
چهل سالگی شروع ورود به دوره میانسالی است که شروع یک دوره بحران هویت ودگردیستی در زندگی می تواند باشد.

من در نوجوانی دفتری داشتم که هرروز متن هایی در آن می نوشتم. من در روز های پنج شنبه یا شب جمعه یک دلنوشته خاص می نوشتم حالا بعد از حدود 25 سال از آن زمان شروع به نوشتن متن این بار درفضای مجازی کردم به یاد خاطرات گذشته از امروز هر پنج شنبه در حساب خو د پستی در مورد خاطرات گذشته خودم وارتباط آن با گذر عمر می نویسم شاید متن هایی که الان می نویسم با متن های که 25 سال پیش می نوشتم تفاوت های زیادی کرده باشد آن موقع با شور وشوق می نوشتم هنوز از سردو گرم روز گار نچشیده بودم وحالا در آستانه چهل سالگی متن های که در این سایت منتشر می کنم بیشتر رنگ وبوی درد نویسی دارد شاید هم زمانه ما را به این وضع انداخته است ولی هر چه هست من متن نویسی جدید خودرا درد نویسی نام نهاده ام چون معتقدم دیگر دلی هم نمانده که بخواهیم از واژه درد ودل هم استفاده کنیم هر چه هست درد است که می گوییم که شاید در مان یابد ولی انگار این درد ،درد بی درمان است وقرار نیست مرهمی بر زخم این درد ها گذارده شود .به هرحال دل می خواست به یاد گذاشته حالا که در این سایت عضو شدم ومتن ها را برخلاف آن دفتر متن نویسی کسانی هستند که بخوانند توضیحاتی بدهم و به امید خدا آغاز کنم درد نویسی پنچ شنبه ها را که شاید درمان یابد واگرهم نیابد درد راگفته باشیم ومدیون درد کشندگان نباشیم که درد انسان بسیار عمیق تر از ان است که به درد جسمانی تقلیل داده شود که روان سالم است که جسم بی درد وتن تندرست دهد.هنوز حس نوشتن هست شاید فردا حال وحس همین درد نویسی هم نباشد .آنجاست که مادر دریای غصه وغم غرق وخفه می شویم ومن دلتنگم برای همان دفترهای قدیمی که صداقتش سالها می ماند وکسی را آنرا نمی خواند تا آنچه در دلمان می گذرد خفه مان کندو بترسیم اگر از درد های وجودمان بنویسیم مردم از ما فاصله می گیرند وتعداد لایک پست ها یمان کم شود .کاش مانند وحشی بافقی به هیچ سانسوری از دردها گفت ودل را خالی کرد .ولی افسوس دنیای جدید دنیای نقش بازی کردن هاست تاخودت بودنها .باید نقشت را باز کنی تا بتوانی نانی بدست اوری وگرنه اگر فالورهایت کم شود گرسنه خواهی ماند امیدوارم اذیتتان نکرده باشم دوستان عزیز.

بنامِ مناسب‌ترین واژه‌ها به رسمِ محبت، بنامِ خدا

دفتر م را گم کرده ام شاید دفترم نه دلم را 25 سال پیش گم کرده ام دفتر م جای نوشتن بود ونوشتن یعنی دلم زنده است که می نویسم هنوز
دفتر م را گم کرده ام شاید دفترم نه دلم را 25 سال پیش گم کرده ام دفتر م جای نوشتن بود ونوشتن یعنی دلم زنده است که می نویسم هنوز

از وقتی بچه بودم، پنج‌شنبه‌ها برایم رنگ و بوی خاصی داشت. رنگ و بوی رفتن... " "می‌دانید؟ رفتنی که در آن یک حس پرواز بود. حس جدا شدن از چیزهایی که همیشه دنبالمان هستند و دست از سرمان برنمی‌دارند.", "یکی از آن‌ها «زمان» است. زمانی که نمی‌گذارد یک لحظه بایستی، خودت را تماشا کنی، یا در دنیای کودکیت بمانی و از آن لذت ببری.", "بله... زمان یقه‌ات را می‌گیرد و پرتت می‌کند در مسیر زندگی. حالا چه فرصت دیدن منظره‌ها را داشته باشی، چه نه. " "چه بیدار باشی، چه خواب... قطار عمر حرکت خودش را می‌کند، بی‌توجه به حال و حوصله‌ات.", "حالا که دارم به چهل‌سالگی نزدیک می‌شوم، حس عجیبی دارم. احساس می‌کنم دیگر چیزی نمانده که فقط برای خودم باشد. " "اگر هنوز زنده‌ام، انگار به‌خاطر بچه‌هایم است. آرزوهایم؟ یکی‌یکی خاموش شدند. راه‌هایی که می‌شد رفت، بسته شدند. " "زندگی انگار کاری می‌کند که آدم، دیگر چیزی برای نگه داشتن آدم‌ها کنار خودش نداشته باشد.", "حتی برای خودت هم دیگر جذاب نیستی. کم‌کم خودت هم از خودت فاصله می‌گیری. تازه می‌فهمی که باید کاسه‌ی "چه کنم چه کنم\" دست بگیری... " "اگر مال و منالی نداشته باشی، ضعیف‌تر می‌شوی. و دنیا از آدمِ ضعیف بیشتر توقع دارد. هیچ‌کس هم نمی‌پرسد که خودِ این دنیا چطور تو را له کرده.", "موهایت سفید می‌شوند، صبرت کمتر، اعصابت خرد… و تازه شروع می‌شود جایی که بهت می‌گویند: \"خجالت بکش... چهل سالته!\"", "چهل سالگی، سنی‌ست که بهت یادآوری می‌کند دیگر جوان نیستی. همین کافی‌ست تا افسردگی آرام آرام در دلت لانه کند.", "باید شاد و سرحال باشی؟ یا مثل یک پیر پخته و ساکت؟ چهل‌سالگی یک سنِ پر از تناقض است. " "نه آن‌قدر جوانی که رؤیا ببافی، نه آن‌قدر پیر که آسوده باشی...", " تو بگو: تو از چهل‌سالگی چه تصوری داری؟ ترسناک؟ آرام؟ رها؟ کامنت‌ها بازه برای درد دل‌های تو...", " نوشته‌ای از: حسین تقوایی‌فرد\ پنج‌شنبه‌ای در آستانه‌ی چهل‌سالگی | ۱۶مرداد ۱۴۰۴" ]

چهل سالگیدردشروعمسیر زندگینوشتن متن
۱۰
۱۱
حسین تقوایی دل نویسی تنها از پشت کوه
حسین تقوایی دل نویسی تنها از پشت کوه
باوردارم هر چه می بینیم و ازکنارش می گذریم می تواند بهانه نوشتن باشد بی تفاوت از کنار هیچ صحنه ای نباید گذشت چه زیباست که با نوشتن ماندگارش کنیم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید