ویرگول
ورودثبت نام
حسین تقوایی دل نویسی تنها از پشت کوه
حسین تقوایی دل نویسی تنها از پشت کوهباوردارم هر چه می بینیم و ازکنارش می گذریم می تواند بهانه نوشتن باشد بی تفاوت از کنار هیچ صحنه ای نباید گذشت چه زیباست که با نوشتن ماندگارش کنیم
حسین تقوایی دل نویسی تنها از پشت کوه
حسین تقوایی دل نویسی تنها از پشت کوه
خواندن ۲ دقیقه·۴ ماه پیش

کاش از بچگی می نوشتم الان دیر نیست؟

ازدوساعت پیش که پست قبلیمو یعنی دموکراسی بهترین حکومت آری یانه؟ نوشتم یک حس بدی پیدا کردم‌. از آن می نویسم که توبا چه حقی از سیاست نوشتی توکارشناس سیاسی یا سیاستمدارم نیستی پس چرانوشتی؟اندازه دهنت لقمه بگیر حسین ولی چه کنم که این سیاست با منه رها نمی کنه.

کاش از بچگی می‌نوشتم؛ الان دیر نیست؟

می‌دانید، وقتی فکر می‌کنم احساس می‌کنم دیگر نوشتن امثال من حس و حال خوبی ندارد. دیگر وقتی از یک سنی می‌گذری، غم بر دلت غلبه می‌کند و نوشتنت هم بوی غم می‌گیرد.

الان که می‌بینم خیلی از ویرگول‌نویس‌ها جوان‌تر هستند، با خودم می‌گویم کاش زودتر می‌نوشتم. نه به خاطر اینکه نوشته‌هایم تحفه‌است، نه! شاید دفترها و فایل‌هایی را پر می‌کردم که پر از واژه‌ها بودند. واژه‌ها خودشان با انسان حرف می‌زنند، واژه‌ها از سال‌ها برایت می‌گویند و واژه‌ها گذشته‌ها را زنده نگه می‌دارند.

الان حس می‌کنم نوشتن بی‌فایده است. اگر ده سال پیش نوشتن را شروع می‌کردم باز بهتر بود. هر چه هست، دیگر احساس می‌کنم واژه‌ای برای نوشتن باقی نمانده. واژه‌هایم بوی زندگی ندارند؛ سرشار از غم و اندوه هستند.

بعضی وقت‌ها با خودم می‌گویم چرا روزی دو پست در ویرگول می‌گذارم؟ این خره‌بازی است و معذب هستم. ولی وقتی کلمه‌ها از جلوی چشمانم رژه می‌روند، چاره را در نوشتن می‌یابم.

باز هم احساس بدی دارم که از سیاست می‌نویسم. سیاست دنیای امثال من نیست. دنیای من، روستایی به قدر همین روستا کوچک است. اصلاً برای چه کسی مقاله می‌نویسم؟ خوانده می‌شود؟ نمی‌شود؟ مهم نیست! ولی چه تأثیری دارد؟

باز دلم نمی‌آید ننویسم. اینکه شروع می‌کنم به تایپ کردن محصولات ذهنم، انگار باید بذرهایی که در انبار خانه ذهنم باقی مانده به زمین کاغذ ببرم و بکارم. این‌طور می‌شود که گاهی می‌نویسم از سیاست، گاهی از اجتماع، گاهی از امامان، گاهی دل‌نوشته، گاهی از ماه‌های سال مثل «مرداد خانم» می‌نویسم.

فکر می‌کنم به هر حال احساس خوبی ندارم که از سیاست می‌نویسم. در مقابل بزرگی پوشالی دنیای سیاست، احساس حقارت می‌کنم. ولی چه کنم؟ می‌نویسم. می‌خواهم ننویسم، ولی می‌نویسم.

دو پست روزی، شاید سه پست بگذارم. بگویند که خوره مقاله‌نوشتن است. خلاصه، هر حالی داشتم با شما به اشتراک گذاشتم؛ چون اینجا مجالی برای نوشتن و فرصتی برای خوانده شدن است.ولی دلم گفت بنویس ‌چون اینجا محله مجازی ویرگول است.

احساس حقارتغم اندوهسیاست
۱۲
۱۲
حسین تقوایی دل نویسی تنها از پشت کوه
حسین تقوایی دل نویسی تنها از پشت کوه
باوردارم هر چه می بینیم و ازکنارش می گذریم می تواند بهانه نوشتن باشد بی تفاوت از کنار هیچ صحنه ای نباید گذشت چه زیباست که با نوشتن ماندگارش کنیم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید