حمیدرضا رمضانی
حمیدرضا رمضانی
خواندن ۵ دقیقه·۳ سال پیش

قسمت سوم - انتظار

سلام.یادمه چند سال پیش به یکی از دوستام گفتم هیچ آدمی نیست که خوب باشه و همه به موقعش یه جایی تیرشونو میزنن و میرن. اون روز یادمه خیلی از دستم ناراحت شد اما همین چند روز پیش بود که همون جمله رو که گفتم خودش اومد و برام یادآوری کرد و گفت تو راست میگفتی. نمیدونم واقعا حرفم درست بود یا نه. اما واقعا کار درست چیه؟ قانون طبیعت چی میگه دربارش. اصلا انسانی وجود نداره که تا منفعتش جایی دیگه باشه سریع راهشو عوض نکنه.


یه موقع هایی به یه سری مورد ها میرسم که میبینم آدم ها توی یه سری موارد مجبورن نباشن. مجبورن کم باشن حتی. مثلا شاید یکی رفته سر کار یکی رفته دانشگاه یکی سرش خیلی شلوغه بخاطر مشکلاتش و نمیتونه حالی ازت بگیره و دیگه اون آدم قبلی نیست. من به این جور آدما حق میدم که برای پیشرفت مجبورن از یه سری چیزا بگذرن و به نظرم زندگی همینه. و شرایطی برای انسان پیش میاد که آدم و مجبور به یه سری از کارا میکنه و من با این دسته مشکلی ندارم چون خودم از این دسته هستم من میخوام برم یه شهر دیگه برای پیشرفت زندگی کنم اگه اینجوری باشه منم باید از خودم بدم بیاد. پس مشکل من چیه؟ یه سری آدم ها هستن که تو شرایط یکسانی که دارید ازتون فاصله میگیرن شاید بگین مشکل از من باشه؟ اما من جز اون آدم آدمای دیگه ای هم توی زندگیم دارم و اونا مشکلی ندارن باهام. پس یه سری دلایل هست که آدم و عوض میکنه و من نمیخوام اینجا دربارشون حرف بزنم. اما بهترین کاری که از قدیم انجام دادم این بود که سعی کردم هیچ وقت به کسی وابسته نباشم و همیشه یه حس بی اعتماد موندن به همه داشته باشم. وقتی از کسی انتظار بی جا داشته باشی نمیدونم چرا ولی دقیقا همون میاد از اون اعتمادت علیه خودت استفاده میکنه... پس به نظرم این روش درستی نیست. روشی که من استفاده میکنم اینجوریه که بر خلاف بقیه که دوستی و رفاقت و ... رو یه جورایی ماورایی و رویایی و از سوی کائنات و اینا جلوه بدم خیلی ساده و منطقی جلوه میدم. نمیگم با کسی دوست نمیشم و خیلی سرد برخورد میکنم ولی جوری خودمو آماده کردم که انتظار هر کاری رو از هر کسی داشته باشم. البته به قول یکی از دوستام شاید این خودش کار خوبی نباشه که نسبت به همه بی اعتماد باشی اما این روش فعلا برای من خیلی جواب داده. تو این چند وقت خیلی زیاد به این جمله پی بردم که آدمی پی منفعتش میره اگه شرایطش باشه که بتونه تورو کنار بزاره راحت میزاره چون به نظرم وقتی کسی بی جنبه باشه با دیدن روزای خوبش همه کسایی که تو بدبختی بودن رو فراموش میکنه و به نظرم این حرف کامل درسته که آدمی که چشاش مشکل داشته و نمیتونسته ببینه وقتی چشاش خوب میشه اولین کاری که میکنه شکستن عصاشه. پس به نظرم باید از همه انتظار هر چی و داشته باشم ولی در عین حال بهترین رفاقتم رو هم بزارم.



همیشه دوست داشتم اونی باشم که شرایط براش یکسان باشه همیشه. یعنی اگه یه روز قرار بود به یه چی برسه شدن یا نشدنش رو دست خدا بزاره. اگه شد که شد و اگه نشد هم که مشکلی نیست راهشو ادامه میده و منتظر فرصت بعدی میمونه. امروز دانشگاه بازم اطلاعیه اومده که مجازی شدیم. من از دو سال پیش خیلی دوست داشتم برم دانشگاه حضوری و توی شهر بزرگی مثل تهران باشم. که هر بار که میخواستم برم به یه شیوه ای نشد. اما دیگه برام مهم نیست. چون ذهنم دیگه توانایی کشش این انتظار هارو نداره. من حس میکنم داخل خودم دچار دوگانگی شدم. یه آدمی که خیلی محتاط شده نسبت به همه چی و نمیخواد خیلی ریسک کنه و یکی دیگه که دوست داره قانون هارو بشکنه و بزنه نصفه شب بیرون و خیلی چیزارو تجربه کنه. اینو واقعا درونم حس میکنم از تصمیم هایی که میگیرم تا جاهایی که دوست دارم برم جنگ بین این دو تارو میبینم. جنگ این دوتا سر اینکه تو دانشگاهی که دوست داشتی قبول شدی حمیدرضا چرا براش زحمت نمیکشی و اگه زحمت نکشی از دستش میدی. و اون یکی که میگه بچسب به کارت و دانشگاه برات نون و آب نمیشه. وقتی ساعت 11 شب حالم بد میشه شاید ده بار لباس عوض کنم. یکیشون میگه برو بیرون حال و هوات عوض میشه یکی میگه نه بابا نصفه شب کجا میری بمون خونت. این دوتا داره منو عذاب میده. خیلی وقتا منو بین دوراهی های سختی قرار میدن. خیلی از تصمیم های زندگی رو نمیدونم واقعا چیکار کنم. خیلی کارای زندگیم رو نمیتونم درست انتخاب کنم و یا حتی نمیدونم کدوم یک از این دو نفر واقعا صلاحمو میخوان. کدومشون منو به اونچیزی که میخوام میرسونن. اما تا الان اون آدم محتاط درونم داره برنده میشه خیلی وقتا تصمیم هارو اون میگیره. وقتی توی گوگل این موارد و سرچ میکنی به چیزای خوبی نمیرسی البته گوگل همیشه همین بوده ولی خب بازم مرجع خوبی میتونه باشه. این دوگانگی خیلی وقتا منو عقب کشونده از زندگیم خیلی وقتا خیلی آدم جسوری هستم و خیلی چیزا اگه برام اتفاق بیوفته مهم نیست و خیلی وقتا هم خیلی ترسو. اما به نظرم کار درست اینه که به یه تعادلی بین این دو نفر برسم یعنی قبل هر تصمیمی بدونم که کدومشون الان باید بیان جلو و باید با همدیگه متحد بشیم :)



این دنیا خیلی عجیبه کلی آدم داره که کلی فکر راجب کلی چیز میکنن. هیچکی نمیدونه روش درست برای زندگی کردن چیه. ولی واقعا اگه کسی میدونه که چجوری میشه افکار و کاهش داد بگه و واقعا به نظرتون کار درست چیه؟‌ کی میدونه کار خوب و بد چیه؟ که واقعا درست داره زندگی میکنه؟‌اینا همیشه ذهنم رو آزار میده. به نظرم همه دارن با هر طرز فکری که دارن زندگی میکنن و همه یه دورانی بودن که این فکرایی که میکنم به سرشون زده و با موفقیت ازشون گذشتن. شاید بخاطر کم بودن سن باشه که این اتفاقات میوفته یا شایدم بخاطر اینکه زندگی رو خیلی جدی گرفتم. شاید باید بیخیال طی میکردم و هدفی نداشتم چون هر هدفی رو میخوام بهش برسم یه جورایی جلوش سنگ گذاشته میشه پس چیکار کنم؟ شاید چالش هایی که توی زندگیم هست کمه. نمیدونم. از قدیم راه هایی که رفتم بی نتیجه موند. کسایی که دوسشون داشتم بی دلیل از کنارم رفتن. خیلی الکی کنترل ذهنمو از دست دادم. تنها چیزی که بهش افتخار میکنم با این همه نامردی که از روزگار و آدماش دیدم همیشه سعی کردم آدم خوبی باشم. این همیشه یه حس خیلی خوبی بهم میده که همیشه آدم خوبی هستم حتی وقتی سنگ از آسمون بیاد سعی میکنم با همه دوست باشم و همه رو دوست داشته باشم. این تنها سنگری هستش که پشتش قایم شدم تا زندگی رو دوست داشته باشم. امیدوارم روزی نرسه که از خوب بودنم حالم بهم بخوره. سرتون و درد آوردم. یا علی

انتظاردوگانگیصبر
حرف هایی که اینجا میزنم حرف هایی هستش که از ته دل میاد و تاکیدی بر اینکه حتما این ها درست هستش ندارم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید