» یارِ سخن گفتن
چند وقتیست که حالم خوش نیست
میخندم، اما آشوبم
مردم نگاهم میکنند و حالم را می پرسند
با کمی تاخیر میگویم، خوبم
حرف زیادی در دل من هست، حرف هایی که به کسی نمیگویم
دلم می خواهد حرف بزنم، با کمی درنگ هیچ نمی گویم
آه چه بد احوالیست، ماندن میان گفتن و نگفتن
دلم فقط یاری میخواهد، به نام «یارِ سخن گفتن»
یاری که حرف هایم بفهمد زود، بدون هیچ شرح و توضیحات
آن روز می رسد اما، حرف هایم می رود از یاد
می شود فراموش حرف دل، دارم اما یک یاری
چه کنم حرف زدنم نمی آید، این منم، منِ خالی
می نویسیم این شعر را در دفتر، تا نرود روزی از یادم
حداقل شعری باشد آنروز، نشود شعرم مانند حرف هایم
» امیر اسماعیلی - پاییز ۹۹، تهران