توی پست قبل ماجراهای زندگیمون تا بعد از تموم شدن رابطه همسرم با خواهر دوستم رو گفتم و حالا بقیه ماجرا.
وقتی بهمون میگن تا دو روز ممکنه آب قطع باشه انقدر آب ذخیره میکنیم و وقتی نیست انقدر بهش نیاز پیدا میکنیم که حالت عادی انقدر آب استفاده نمیکردیم. این طبع ماست وقتی چیزی رو داریم شاید برامون با اهمیت نباشه ولی وقتی قراره ازمون بگیرن بهش عطش پیدا میکنیم و خب برای همسرمون هم این حاکمه.
توی فضای خیانت انقدر به همسرمون و خوبیهایی که داشته و ... فکر میکنیم و از طرفی بدلیل ذات رقابتی و نیاز به برنده بودنمون درگیر جنگیدن برای ازدواج و بردن از رقیب میشیم که کم کم شروع میکنیم دنبال دلیل و توجیه و مقصر گشتن تا بخوایم بگیم مشکل از من و همسرم که انتخاب من بوده و رفتارم و... نیست و چه بسا همه جا خودمون رو مقصر میدونیم تا بتونیم خیانت همسرمون رو توجیح کنیم و بعد از تموم شدن خیانت برای اینکه دیگه خیانت تکرار نشه یا خوشبختر بشیم فکر میکنیم پس باید ازش درس بگیریم و شروع میکنیم به کنکاش خودمون و رابطمون و سوال و جواب از همسرمون راجع به رابطش و دقت توی هر کاری میکنیم تا نکنه دوباره به همسرمون بر بخوره و بخواد بره خیانت کنه و ... خب این مرحله ممکنه در اواسط خیانت شروع شده باشه و یک گردابه خطرناکه چون از طرفی دایم خودمون رو با رقیب مقایسه میکنیم و از طرفی از همسرمون تعریف میکنیم تا بتونیم به خودمون جذبش کنیم و از طرفی بدلیل دید انتقادی بسیار زیادی که روی خودمون داریم خودمون رو کم ارزش میبینیم و همه این عوامل باعث میشه هر روز عزت نفسمون بدون اینکه بدونیم بیاد پایین و اگه مثل من همه خونواده ها هم خبر دار شده باشن و از طرفی شخصیتی مغرور داشته باشید این هم بهش اضافه میشه .
بعد از تموم شدن خیانت همسرم من به شرطی برگشتم که خونه که بنام من بود بجای مهریه کامل برای من بشه و دیگه هیچ چشم داشتی روش نداشته باشه و اون هم پذیرفت به شرطیکه من کارم رو رها کنم چون میگفت کارت زیاده به خودت آسیب میزنی و ... (زبان شیرین) و بعدش ما دوره های هفتگی مشاوره رو آنلاین ادامه میدادیم ولی خب من دیگه هیچوقت اون دختر قوی و کاری و زرنگ قبل نشدم چون کلا آروم نبودم دیگه همش فکر میکردم این تا الان اینکار رو نکرده بود حالا که کرده روش هم باز شده و راحتتر میکنه و ... و دایم ترس از رفتنش رو داشتم و از طرفی دایم روی خودم کار میکردم تا بتونم آرامتر بشم و عزت نفس وحشتناک پایینی که بدست آورده بودم رو ببرم بالا و دایم فکر میکردم اصلا ارزشش رو داشت براش بجنگم و کم کم دوباره خود واقعی همسرم رو میدیدم و فکر اینکه انقدر خودم رو تحقیر کردم ارزشش رو نداشته و بدتر اون هم هیچوقت از کاری که کرده بود پشیمون نبود و میگفت عاشق شدم و از ته دل من هیچ وقت پشیمونی و عذرخواهیی ندیدم و یا جنگیدنی برای نگه داشتن من.
کلا توی دوران خیانت و بعدش من همش خودم سعی کرده بودم منطقانه رفتار کنم و بجنگم برای حفظ اون، با مریض نشون دادن و بستری کردن پسرم ، با گفتن به خونواده ها، با صحبت با خونواده دختره ، با وانمود کردن صحبت با دوست پسر خیالی تا غیرتی بشه و بفهمه منو دوست داره و ....
بعد از چند هفته مشاور رو بدلیل هزینه قطع کردیم و من موندم همه افکار انتقادی چون همسرم تاب شنیدنشون رو نداشت و یا فرار میکرد یا نیش زبونی میزد که بیشتر من رو میورد پایین مثلا من رو با اون مقایسه میکرد و .... و چندین بار تصمیم به ترکش رو گرفتم و حتی چند روزی رفتم توی یک هتل ولی باز فکرم درگیر بود و برگشتم و چون غرور داشتم جوری نشون دادم انگار اون قانعم کرده و گفته برگرد.
و خلاصه ظرف یکسال بعد از خیانت من داغونترین و بی عزت نفسترین ورژن خودم رو ساخته بودم بدست خودم چون دنبال عذرخواهی و تمدید و تشویق و عشق و قدرشناسی و ... بودم ولی در عوض مقایسه و کوبیده شدن و بی تفاوتی و ... نصیبم میشد و از طرفی بدلیل اینکه دوباره قدرتم شوهرم رو اذیت نکنه سرکار نمیرفتم و تنها سرگرمیم شده بود برم پیاده روی لب دریا یا کافه نشینی و دنبال اینکه همه توی ترکیه به همسراشون خیانت میکنن پس من تنها نیستم و از اون طرف جنگ با خونواده همسرم چون حامی خوبی نبودن و همش مثبت اندیشی که نکنه منفی برام بیاد و انکار خیلی چیزها و ...
و بعدش مرحله ساخت آرومم شروع شد، تصمیم گرفتم بجای اینکه زاویه دوربینم همش روی خودم و همسرم باشه زاویه رو عوض کنم و توی مدیتیشن با روح درونی همسرم صحبت کردم و گله هایی که داشتم بهش گفتم آخر ازش خواستم از من محافظت کنه و بهم وفادار باشه و همین گفتگو آرومم کرد و انگار دیگه نگرانیم تموم شده بود و مرحله بعد مشغول کردن خودم بود تا بتونم دوربین رو از روی خودم هم بردارم برای همین شروع کردم نوشتن تمام ایده ها و بعد از بررسی اونیکه به نظرم نیاز بود و دوست داشتم رو انتخاب کردم و شروع کردم به ساختش و بدین ترتیب دوربین رو از روی انتقاد خودم هم برداشتم .
ظرف کمتر از دو ماه بعد از اون ما رابطه متعادلتری داشتیم نمیگم عشقولانه یا مثل قدیم احساساتی ولی رابطه متعادل و بصورت معجزه آسایی ما اومدیم کانادا و تمام اون ترسهای فکرهای همسرم و برگشتش به اون و ... برداشته شد
ولی خب با اینکه ۴ سال از خیانت همسرم میگذشت هنوز یه کوچولو ترسش رو داشتم که باز اگه یک دختر بیاد جلو و از کمبودهاش حرف بزنه یا بخواد همسرم رو گنده کنه یا قد بلند و هیکل زیبایی داشته باشه میره سمت اون و ... ولی یک چیزی بگم این ترسها طبیعیه مثل اینکه یکی از عزیزامون رو تو تصادف هواپیما از دست دادیم و هر دفعه که میخوایم سوار هواپیما بشیم میترسیم ممکنه بمیریم ولی فکر بهش بیشتر اذیتمون میکنه و وقتی دوربین زندگیمون رو روی چیزی نگه داریم بالاخره کائنات فکر میکنه بهش نیاز داریم و بهمون میده .
نمیخوام بگم انکارش کنیم یا بترسیم از فکر منفیش، میخوام بگم توی این مواقع بدونین نیاز به سرگرمی یا مشکل بزرگتری دارید . توی زندگی ما همیشه همیشه دنبال حل یک مشکل هستیم، از مشکل مادی یا احساسی یا ....و اگه اون لحظه موردی نباشه توی قدیممون سرچ میکنیم . پس بهتره توی زندگی درگیر مشکلاتی بشید که از حل کردنشون لذت میبرید مثل مشکل یک مدرک جدید گرفتن یا مشکل راه اندازی بیزینس خودتون یا ....
توی نوشته بعد راجع به اینکه اگه برمیگشتم عقب به اول شک خبانتم چکار میکردم بهتر بود رو بهتون میگم.