خب با کشف قوانین از دید خودم شروع کردم به گذاشتن قوانین برای خودم و ترسیم راه آیندم :
و اولین قانونم رو برای خودم وضع کردم : با خونواده ها فقط راجع به خونواده ها حرف بزنم نه زندگی خصوصیم نه کارم و با همسری فقط راجع به زندگی خودمون نه خانواده ها و کارم ، و سر کارم فقط صحبت کارم باشه نه خانواده ها و خصوصی .
این قانونی بود که شاید خیلیها براشون بی معنی و ساده باشه ولی برای من قانونی بود بس عظیم چون عادت داشتم به همه راجع به همه چیز بگم و مشورت بخوام ( من اعتماد به نفس فوق العاده پایینی داشتم برعکس چیزی که خودم و بقیه فکر میکردن )
متاسفانه به ما یاد دادن آینده و گذشته ، برای گذشته غصه میخوریم و برای آینده کار و خرید . ما تو حراجیهای لباس برای فصل بعد خرید میکنیم و سال بعد و .... در حالیکه لذت خرید برای الانه نه فصل و ماه بعد
بهترین کتابی که اینو به من یاد داد کتاب تمرین نیروی حال بود و بهترین فیلم یکی جنگجوی درون یکی فارست گامپ
ببینید والدین من بخاطر راحتی و توجیح خودشون و با شناختی که خودشون داشتن یکسری صفت به من دادن و من تمام سعیم رو کردم اون صفات رو حفظ کنم یا نابود کنم و برعکسش رفتار کنم و در حالیکه اگه اصلا صفت صبوری و خوبی و .... روم نبود خیلی خیلی زندگیم پربارتر بود و با عشق و اعتماد به نفس بیشتر و نیاز به کشتن خودم برای حفظ صفاتم نبودم
بهترین کتابی که میگم بخونید کتاب تفکر زائد هست که البته خودم هم تا آخر نخوندم ولی کمکی که لازم بود ازش گرفتم
خلاصه انسانها موجوداتی هستیم ناشناخته . نمیشه گفت سختیم یا ساده . زشتیم یا زیبا . خوبیم یا بد . دقیقا مثل زندگی ، وقتی زندگی رو میبینی لذت لحظه حال رو میچشی میبینی زندگی چقدر سادست و ما با یکسری قوانین و سخنان و برنامه ها و قضاوتها میخوایم سختش کنیم .
مثلا میگیم زندگی با وجود بچه و شادی و ... هدفمنده ولی وقتی عمیق زندگی رو میبینیش دوست داری هر لحظه نه فقط خودت بلکه جهان رو نابود کنی تا بقیه هم زندگی بیهوده و بی هدف رو نبینن و تلاش نکنن که بفهمن تهش هیچی نبود غیر از ترس از اینکه بچت بعد از تو چی میشه و مریض نشی و خیانت نبینی و ... ؟؟؟؟ خلاصه ما انسانها هم مثل زندگی دو بعد داریم و همونطور که بهتره زندگی رو معنا نکنی انسانها رو هم معنا نکن چون فقط و فقط مبهوت میشی و افسرده و خسته ...
توی پست بعد قوانین بعد رو میگم
پ . ن : من توی همین یکسال اخیر وبلاگی راه انداختم که توش مرحله مرحله ، ذره ذره پیشرفتم رو مینوشتم تا اینکه بعدش با تحول وجودم ویرگول رو پیدا کردم البته سعی میکنم مطالب اونجا رو اینجا هم بزارم ولی تا اون موقع میتونید اون وبلاگم رو ببینید