کم کم دارم وارد مراحل سخت کار میشوم. پسرک از وقتی رسیدیم اصفهان هنوز مریض است و تب داره. احتمالا چیز مهمی نیست و یک بیماری ویروسی ساده است ولی خوب دهن ما صاف شد توی این چند روز. هنوز نتوانستهایم از خانه بیرون برویم. حوصلههم از خانهنشینی سر رفته.
طرفهای عصر احساس ضعف شدیدی میکردم، اول فکر میکردم مشکل، مشکل ۶ روز غذا نخوردن است ولی اول شب معلوم شد که من هم سرماخوردهام و سینوسهایم چرک کردهاند. بعدتر هم معلوم شد میم هم سرماخورده. خلاصه خانوادگی دستمال به دست داریم فیر-فیر میکنیم.
خلاصه خیلی حس و حال نوشتن ندارم.