اوایل دهه ی ۹۰ بود که شبکه های اجتماعی داخل ایران، به واسطه ی همه گیر شدن Adsl محبوب تر شدند و کمتر کسی عضو فیسبوک نبود. بعد وایبر آمد و لاین و اینستاگرام و تلگرام و واتساپ. خوشحال شدیم! گفتیم جانمی جان، دیگر روزی ۵هزار تومن و ۱۰ هزار تومن برای شارژ سیمکارت خود نمیدهیم و در وایبر و لاین با عزیزانمان چت میکنیم. رفته رفته به این شبکه های اجتماعی قابلیت های جدیدی اضافه شد یا اگر هم از قبل موجود بودند، بیشتر استفاده شدند. مثل پیام صوتی و چندی بعد تماس تصویری آمد که فاصله ها را از آنی که بود کوتاه تر کرد و ما به یکدیگر نزدیک تر شدیم. مهم نبود کجا هستیم؛ کنار دریا، سالن کنسرت و یا حتی در لباس های راحتی روی تخت، با چند اشاره میتوانستیم چهره ی کسی که کیلومتر ها از ما دور است را ببینیم و با او حرف بزنیم؛ انگار که همینجاست...
ما به هم نزدیکتر شدیم، بیشتر برای هم پیام صوتی فرستادیم، بیشتر تماس تصویری برقرار کردیم، بیشتر عکس فرستادیم، بیشتر در اینستاگرام پست گذاشتیم ولی نمیدانستیم که تمامی این ها باعث زجر ما میشود. نمیدانستیم در فقدان عزیزمان پیام های صوتی او قلبمان را میفشارد و نفسمان را بند می آورد و غم نبودنش در گلویمان چنگ میزند، فیلم های او در صفحه ی اینستاگرامش مارا دلتنگ خنده و صدا و چهره ی او میکند. حتی آن کامنت بوسه و قلب و دوستت دارم هایی که زیر عکس یا فیلم دوستانمان مینویسیم در نبود ما چیزی به جز دلتنگی به دنبال ندارد.نمیدانستیم و نمیدانیم و کماکان برای یکدیگر پیام صوتی میفرستیم، تماس تصویری میگیریم و از خودمان فیلم و عکس در اینستاگرام میگذاریم و یادگاری میمانند؛ برای سالها بعدِ خودمان که ببینیم در لحظه ی ثبت آن فیلم یا عکس چه حسی داشتیم و یا برای دق دادن دیگران هنگامی که این دنیای فانی و به درد نخور را ترک کرده ایم ...