iazimeh
iazimeh
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

درباره کتاب: ارباب و بنده- لئو تالستوی- ترجمه‌ی سروش حبیبی

عکس از کتاب خودم ؛)
عکس از کتاب خودم ؛)

??

چهارشنبه یکم بهمن ماه نود و نه

———

کی فکرش رو می‌کرد اون اربابی که فقط به فکر منافع خودش بود و ‌دیگران براش اهمیت چندانی نداشتند، کسی که هیچ چیز براش با ارزش تر از جون خودش نبود، آخر سر جان گرانبهاش رو فدا کنه برای نجات جانِ بنده‌اش!

——————-

انگار کن رستگاری در برف و بوران و سرما بود...

——————-

چه بر سر واسیلی آندره‌ایچ اومد در اون زمانیکه به زعم خودش فکر می‌کرد مسیر طولانی رو طی کرده و از دست نیکیتا خلاص شده و میتونه خودش رو بتنهایی نجات بده ؟

وقتی از اسب افتاد چی شد؟

جای پای اسب رو دنبال کرد ...

رسید به همون جایی که نیکیتا رو توی برف سنگین رها کرده بوده و فرار کرد...

حالت احتضار نیکیتا رو که دید، دچار چه دگرگونی شد؟

........

هرچه که بود، به یقین به آرامش رسیده بود.


صدسال تالستویارباب و بندهکتاب بازسروش حبیبیکتاب و کتابخوانی
سبزینه هستم. عاشق عکاسی و نوشتن :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید