دوشنبه بیست و نهم فروردین هزار و چهارصد ویک.
----------------------------------------
قبل از شروع خوندن کتاب، یه سر اومدم گودریدز ببینم چه خبر و چی گفتن راجع به روز خرگوش.
.
(چون زمانی که کتاب رو خریدم دسترسی به نت نداشتم که چک کنم گودریدز، با این حساب خریدمش.)
.
داشتم میگفتم ؛)
ریویوها رو که خواندم، گفتم خدا بخیر کنه. شروع کردم خوندن کتاب. همینجور که پیش می رفتم دیدم نه، اصلا شبیه ریویها نیست.
شگفت انگیز نیست ولی بد هم نیست.
دارم فکر میکنم از روزنوشت معمولی از زندگیِ یک زنِ معمولی چه انتظاری داشتیم!؟
این کتاب یک گزارش بود. یک خاطره یک قصه از یک روز معمولی که توی زندگی همه ی ما وجود داره.
خدایی بخوام بپرسم ازتون، مگه تمام روزهای زندگی شما فراز و نشیب داره؟
هیچ روزتون خطی و در یک امتداد صاف نبوده!؟
این کتاب هم همینجور بود.
من شخصاً دوستش داشتم.
.
فضای قصه رو دوست داشتم.
هلو بپر تو گلو.
هیچ فیس و افاده ای توی قصه نبود.
چیزی که میخواست بگه رو گفته بود.
----------------------------------------
داستان خانمی که نویسنده و مترجمه که یه دوقلوی همسان هم داشته.
آذین و آزیتا.
کتاب در ابتدا با بخشی که راوی آذین هستش شروع میشه.
بخش دوم کتاب، راوی آزیتا هستش.
تِمِ هر دو داستان یکی بود.
یکبار از دیدِ آذین و یکبار از دیدِ آزیتا بود.
اگر آذین بود، چطور اون یک روز رو زندگی میکرد و اگر آزیتا بود چطور!؟
----------------------------------------
من بر خلاف سایر ریویها پیشنهاد میکنم این روزنوشتِ خیلی معمولی رو بخونید.
¯\_(ツ)_/¯